. ایمان
یکی از صفات بسیار مهم و ضروری که لازم است یک مربی از آن برخوردار باشد ایمان است. «ایمان» از ریشه «أمن» به معنای امنیت، سکون و آرامش و برطرف شدن ترس، وحشت و اضطراب آمده است. از نظر لغوی به معنای قرار دادن نفس یا غیر آن در امنیت و آرامش است. و وقتی میگویند: به او ایمان آورد؛ یعنی به وسیلة او به امنیت و آرامش خاطر دست یافت. از این رو«آمن باللّه» یعنی به وسیله خدای متعال به اطمینان و آرامش رسید.(مصطفوی، ١٣٦٨، ج١، ص١٥٠)
در اصطلاح «ایمان» اعتقاد و باور عمیق قلبی و درونی است که به اندیشه و گفتار و رفتار آدمی جهت میدهد. از دیگاه علامه؛ ایمان به معنای قرار گرفتن عقیده در قلب است. گویی مؤمن در پرتو ایمان میتواند باورهای خود را از گزند شک و تردید درامان نگاه دارد. (طباطبایی، 1385، ج١، ص٤٥) ایشان درجای دیگر، ایمان به چیزی را، علم و تصدیق به آن، به اضافه التزام به لوازم آن میدانند، به گونهای که آثار علم در عمل ظاهرشود و چون علم و عمل از اموری است که شدت و ضعف مییابد. بنابراین، ایمان عبارت است از علم و التزام به چیزی که دچار شدت و ضعف شود. گویی ایمان، صرف اعتقاد نیست، بلکه التزام به آثار و لوازم عملی آن ضروری است.(همان، ج١٨، ص23) ایمان و باور عمیق قلبی و درونی، اولین و اساسیترین نیاز یک مربی برای تعلیم و تربیت است. مربی در راستای تربیت به دو چیز باید ایمان داشته باشد یکی ایمان به خدا، یعنی همه اعمال او تحت نظارت خداوند انجام میشود، دوم ایمان به قیامت، یعنی در قبال همه اعمال روزی پاسخگوخواهی بود.
ایمان قوی داشتن به خدای متعال از جمله مهمترین شرایط و ویژگیهای مربی شایسته برای ایفای نقش تربیتی است. او خدا را خالق هستی میشناسد و جز او را قابل ستایش و پرستش نمیداند تنها سر به آستان او فرود میآورد و از او استعانت میجوید و به رحمت او امیدوار است و به او توکل میکند و با اتکاء به او دست به انتخاب و عمل میزند و همواره به یاد خدا بوده و هیجگاه او را فراموش نمیکند و خود را هرلحظه و در هرجا در محضر خدا میبیند و قلب او در مسیر هدایت و رشد و کمال الهی قرار میگیرد:«وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» (تغابن/١١)«وکسى که به خدا بگرود، دلش را به راه آورَد، و خدا [ست که] به هر چیزى داناست». وقتی مربی و معلم به خدا ایمان داشته باشد، قلب او به راه راست هدایت پیدا میکند و در امر تربیت هیچ مشکلی احساس نمیکند.
یکیاز مهمترین ویژگیهای حضرت یوسف(ع) داشتن ایمان و باور عمیق قلبی و درونی به خداوند بزرگ است. چنانچه در قرآن کریم به نقل از آن حضرت میفرماید:«إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»(یوسف/٣٧)«من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند رها کردهام» او همواره موحّد و از هرگونه شرکی پیراسته بود: از دوران کودکی و نوجوانی که میان کنعانیها به سرمیبرد تا زمانی که در میان بتپرستان مصر قرار گرفت، لحظهای به خدا شرک نورزید.(جوادی آملی، 1395، ج40، ص514) در آیه بعد میفرماید:«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ»(یوسف/٣٨) «وآیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودهام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمىکنند». حضرت یوسف(ع) که ایمان به خدا و توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده است، براى اینکه روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمىپذیرد میفرماید:«این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است»(ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی). و براى اینکه تصور نکنند که خداوند، بىحساب چیزى به کسى مىبخشد اضافه کرد:«من آئین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است»(إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بالآخرة هم کافرون).
من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که برخلاف فطرت پاک انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش یافتهام که خاندان وحى و نبوت است، «من از آئین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم»(وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).
و شاید این اولین بار بود که یوسف(ع) خود را این چنین به زندانیان معرفى مىکرد تا بدانند او زاده وحى و نبوت است و مانند بسیارى از زندانیان دیگر که در نظامهاى طاغوتى به زندان مىرفتند بىگناه به زندان افتاده است.(مکارم شیرازی، 1372، ج9، ص408)
بعد به عنوان تاکید اضافه مىکند" براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم" چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم بت شکن است (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ)." این از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است" (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ). بنا بر این تصور نکنید این فضل و محبت تنها شامل ما خانواده پیامبران شده است، این موهبتى است عام و شامل همه بندگان خدا که در درون جانشان به عنوان یک فطرت به ودیعه گذاشته شده است و بوسیله رهبرى انبیاء تکامل مىیابد." ولى متاسفانه اکثر مردم این مواهب الهى را شکر گزارى نمىکنند" و از راه توحید و ایمان منحرف مىشوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ).(همان، ص409)
یکی دیگر از صفات لازم برای یک مربی داشتن اعتقاد به عالم غیب و قیامت است. در قرآن کریم میفرماید:«وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون»(بقره/4)«و به آخرت یقین دارند». وقتی مربی به قیامت ایمان دارد، این ویژگی برای او مسئولیت میآورد، او به طور مناسب با متربیان رفتار میکند و آنها را به داشتن ایمان و انجام عمل صالح دعوت میکند، و میداند که با اینکار پاداش بزرگی در انتظارش خواهد بود.(کهو کهر، ١٣٨٤، ص67) حضرت یوسف(ع) میفرماید:«إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ»(یوسف/37) من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کردهام. این آیه به خوبی نشان میدهد که دومین صفتی که شخصیت حضرت یوسف(ع) بعد از ایمان به خدا براساس آن شکل گرفته است ایمان به آخرت است.
- اخلاص
واژه «اخلاص» از ریشه « خَلَصَ» به معنای تصفیه شئ و پاک کردن آن از ناخالصی و آمیختگی است. اخلاص یا در موضوع است یا در نفس عمل یا در نیت و اندیشه.(مصطفوی، ١٣٦٨،ج٣، ص٩٧) حقیقت اخلاص بیزاری جستن از هر چیزی غیر از خدا است.(راغب اصفهانی، 1423ق، ص١٦)
یکی از ویژگیهای مهم اخلاقی اخلاص است، اخلاص در گفتار و رفتار، اساس ایمان است، بدون آن هیچ عملی مورد قبول الهی قرار نمیگیرد. خداوند در قرآن کریم میفرماید:«وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاء»(بینه/٥)«و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند، و در حالى که به توحید گراییدهاند، دین [خود] را براى او خالص گردانند». مربی باید هم در عقیده و هم در عمل اخلاص داشته باشد و امر تربیت را وسیلهای برای نیل به رضای الهی قراردهد.
اخلاص عنایت خاص از طرف خداوند به بنده است، چنانچه در حدیث قدسی آمده است «الاخلاصُ سرٌّ من اسراری استودعتهُ قلب من احببتُ من عبادی»(قرائتی، ١٣٧٢، ص١٠٤)«اخلاص یکی از اسرار من است، که در دل بندگان محبوب خویش به ودیعت نهادم». اخلاص در عمل رمز موفقیت مربی و آموزگار است؛ زیرا مؤثر واقعی خداوند است، و تربیتی که برای خدا انجام گیرد بردلها اثر خواهد کرد.
حضرت یوسف(ع) از پیامبران بزرگ الهی است که در همه مراحل زندگی اخلاص در اندیشه، عمل و نیت سرلوحه او بود. چنانچه خداوند درمورد او میفرماید:«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» (یوسف/٢٤)«چرا که او(یوسف) از بندگان مخلَص ما بود».
در این آیه خداوند میفرماید: یوسف از بندگان مخلَص ما بود، این حقیقت روشن مىشود که خداوند بندگان مخلَص خود را هرگز در لحظات بحرانى تنها نمىگذارد، و کمکهاى معنوى خود را از آنان دریغ نمىدارد، بلکه با الطاف خفیه خود و مددهاى غیبى که توصیف آن با هیچ بیانى ممکن نیست، بندگان خود را حفظ مىکند و این در واقع پاداشى است که خداى بزرگ به این گونه بندگان مىبخشد، پاداش پاکى و تقوا و اخلاص.
یوسف(ع) از بندگان مخلَص به صورت اسم مفعولى ذکر شده یعنى خالص شده، نه به صورت مخلِص به صورت اسم فاعلى که به معنى خالص کننده است.(مکارم شیرازی،1372، ج٩، ص377) دقت در آیات قرآن نشان مىدهد که مخلِص (به کسر لام) بیشتر در مواردى به کار رفته است که انسان در مراحل نخستین تکامل و در حال خود سازى بوده است«فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین»(عنکبوت/٦٥)«وهنگامى که بر کشتى سوار مىشوند، خدا را پاکدلانه مىخوانند». ولى مخلَص (بفتح لام) به مرحله عالى که پس از مدتى جهاد با نفس، حاصل مىشود گفته شده است، همان مرحلهاى که شیطان از نفوذ در انسان مایوس مىشود، در حقیقت بیمه الهى مىگردد، و یوسف(ع) به آن مرحله از اخلاص رسیده بود که در حالتهای بحرانى، همچون کوه استقامت کرد. بنابراین، یکی از مقامات عالیهای که یوسف(ع) به آن دست یافت، مخلَص بودن اوست، علامه جوادی آملی میفرماید:«برجستهترین مقامی که قرآن کریم برای یوسف(ع) اثبات میکند مخلَص بودن اوست چون یوسف(ع) صحیفه دل را از خلوص و محبت خدا پرکرده و درحرم قلب او غیرخدا راه نداشته و مجالی برای اندیشه بد و جولان شیطان در دل او نبود.(جوادی آملی، 1387، ج7، ص64)
علامه طباطبایی میگوید: بندگان مخلَص آنهایی هستند که خداوند او را خالص برای خود، قرار داده به گونهی که غیر از خدا، هیچ چیز و هیجکس در آنها سهمی ندارد و در نتیجه غیر خدا را اطاعت نمیکند.(چه تسویل شیطان باشد و یا تزیین نفس و یا هرانگیزه دیگری غیر از خدا) و اینکه فرمود:«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» در مقام تعلیل جمله«کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» (یوسف/24) است، و معنایش چنین میشود که به خاطر اینکه او از بندگان مخلَص ما بود، و ما با بندگان مخلَص چنین معامله میکنیم.(طباطبایی، 1385، ج11، ص175) خازن بغدادی مینویسد:«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»یعنی او از بندگانی است که آنها را برای نبوت برمیگزینیم و برای تربیت و هدایت دیگران انتخاب میکنیم.(خازن بغدادی، 1415، ج2، ص523) بنابراین، اخلاص نقش اساسی و غیرقابل انکاری در تربیت دارد و تلاشهای تربیتی یک مربی را مثمر ثمر و ماندگار میکند.
- احسان
یکی از ویژگیهای تأثیرگذار در تربیت، احسان و نیکوکاری است، که انبیاء الهی از این ویژگی برخوردار بوده است.(انعام/83 و 84) حضرت یوسف(ع) به عنوان یکی از انبیاء الهی، به این سجیه متصف بود. «هریک از پیامبران وصف ویژه دارد؛ وصف ویژه حضرت یوسف(ع) احسان است و ذات اقدس الهی دراین سوره با عنوانی عام یا خاص، چند بار از یوسف(ع) از زبان خود و دیگران به وصف «محسن» یاد کرده است، تا جایی که این وصف از ویژگیهای بارز آن حضرت به شمار میآید.(جوادی آملی، 1395، ج41، ص258) کلمه (محسن) به دو معنا اشاره دارد؛ یکی خُلقِ نیک داشتن و دوم کار نیک کردن برای دیگران. در مورد حضرت یوسف(ع) به دو حیثیت ایشان، یعنی خُلقِ نیک داشتن و احسان و کار خیرکردن او برای دیگران اشاره دارد.(همان، ج40، ص491)
بنابراین؛ مراد از احسان نیکی نسبت به دیگران و نیکو بجا آوردن عمل است. حضرت یوسف(ع) هم اعمال خود را نیکو انجام میداد و هم به دیگران نیکی میکرد. از این رو است که حضرت یوسف(ع) در زندان با این ویژگی شناخته میشده و زندانیان او را به این وصف میشناخته است. وقتی دوهمبند زندانی او برای تعبیرخواب مراجعه کردند او را با این ویژگی خطاب کردند:«...إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/36)...که ما تو را از نیکوکاران مىبینیم. «نرى» درآیه شریفه، به معناى «یقین داریم» است. رساندن این معنا با کلمه «نرى» (مىبینیم) گویاى این مطلب است که؛ علم و یقین آن دو نفر به شخصیت یوسف (ع)، از طریق مشاهده رفتار و منش او حاصل شده بود. همبندان یوسف در زندان، به شخصیت والاى یوسف (ع) پىبردند و به نیکوکار بودنش مطمئن شدند. چون، سیماى یوسف(ع) و عملکرد او، نشان دهنده شخصیت بلند مرتبه و بیانگر نیکوکارى او بود.(هاشمی رفسنجانی، 1386، ج8، ص308) دراین آیه دو زندانی که مدتی با آن حضرت در زندان بودند هم انجام اعمال نیکوی او را و هم کمک و نیکی کردن او به دیگران را دیده بودند لذا او را محسن خواندند. برخیگفتهاند چون یوسف از آغاز ورودش به زندان، با اخلاق نیک و حسن خلق و دلدارى زندانیان و خدمت آنها و عیادت از مریضان، نشان داده بود که یک فرد نیکوکار و گره گشا است به همین دلیل در مشکلاتشان به او پناه مىبردند و از او کمک مىخواستند.(مکارم شیرازی، 1372، ج9، ص407)
در آیه دیگری برادران قبل از اینکه بشناسند که وی برادرشان هست، او را با این وصف مورد خطاب قرار میدهند:«...إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/78) که ما تو را از نیکوکاران مىبینیم. این نشان میدهد که حضرت یوسف (ع) در زمان وزارت و اقتدار همچنان انسانى نیکوکار بوده است. نیکوکارى یوسف در زمان اقتدارش، در رفتار و منش او جلوهگر بود.«نرى» دراین آیه شریفه، نیز به معناى «اطمینان داشتن» است. رساندن این معنا با کلمه «مى بینیم» گویاى آن است که اطمینان برادران یوسف به شخصیت وى از طریق مشاهده رفتار و منش او حاصل شده بود.(هاشمی رفسنجانی، 1386، ج8، ص، 397) و این از آن جهت بود که دست خیر و کمک او را در زمان قعطی به تمامی مردم حتی سرزمینهای دیگر دیده بودند.
در دو آیه«22 و 56» همین سوره خداوند او را از زبان خود با وصف «محسن» مورد لطف قرار میدهد میفرماید:«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ»(یوسف/22) و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مىدهیم. قرآن کریم بخش از نعمتهای الهی به انسان را وامدارکارهای نیک گذشته او میداند، و ازطرفی؛ اینگونه پاداشها عام است و در انتظار هرنیکوکاری است و به مورد نزول اختصاص ندارد. هرکسی درآزمونهای الهی بخشی از راه حق را با اختیار خود برود و فرمان الهی را اطاعت کند و تسلیم هواهای نفسانی نشود، نصرت الهی در ادامه راه شامل حالش خواهد شد.( جوادی آملی، 1395، ج40، ص295) «...وَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/56) و اجر نیکوکاران را تباه نمىسازیم. و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد؛ و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بودهاند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى بدست فراموشى سپرده نمىشود.(مکارم شیرازی، 1372، ج10، ص7) و اینکه فرموده" وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ" اشاره است به اینکه این تمکین اجرى بوده که خداوند به یوسف داد، و وعدهی است که به هر نیکوکارى مىدهد، تا بدانند که خداوند اجرکسی را ضایع نمىکند.(طباطبایی، 1385، ج11، ص276) خداوند، نیکوکاران را در دنیا از پاداشهاى خویش بهرهمند مىسازد. خداوند دراعطاىپاداش بهنیکوکاران، ذرهاى از پاداش آنان نمىکاهد. دستیابى یوسف(ع) به قدرت در سرزمین مصر و بهرهمندى او از رحمت خاص الهى، پاداش کارهاى نیک او بود.«...فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/90) خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند. و این جمله، هم بیان علت است و هم خود دعوت برادران است بسوى احسان.( طباطبایی، 1385، ج11، ص324) یعنی خداوند، پاداش نیکوکاران را به طور کامل عطا مىکند و چیزى از آن نمىکاهد. براین اساس، این وصف، به طورعموم یا خصوص، حضرت یوسف(ع) را از جوانی تا زندان و تخت وزارت همراهی میکند. رفتارش در جوانی، زندان و صدارت همیشه کریمانه بوده است.(جوادی آملی، 1395، ج41، ص260) بنابراین، یکی از ویژگیهای بسیار تأثیرگذار برای مربی احسان و نیکوکاری مربی است.
- توکل
توکل واژهی عربی و مصدر باب تفعل است که در اصل از «وکل» مشتق شده و در کتب لغت به اعتماد کردن برغیر و او را نائب و ولی خود قرار دادن است. توکل از ماده وکالت است یعنی انسان زمام تصرت در امور خود را بدست غیردهد و تسلیم او شود که هرچه او صلاح دید و انجام داد همان را صلاح خود بداند، راغب اصفهانی چنین مینویسد:«توکل یعنی اینکه اعتماد به دیگری کنی و او را نایب خویش قرار دهی»(راغب اصفهانی، 1423، ص531) توکل در فرهنگ اسلامی یعنی انسان خداوند را تکیهگاه مطمئن برای خود قرار داده، تمام امورش را به او واگذارد.
در قرآن مجید آیات فراوانی در باره توکل وجود دارد و ما به منظور توضیح و تبیین معنا و حقیقت توکل به ذکر چند نمونه بسنده میکنیم؛ خدای سبحان توکل را لازمه جدا ناشدنی ایمان دانسته و میفرماید:«...وَعَلَی اللّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنُونَ»(آلعمران/122) افراد با ایمان باید برخدا توکل کند. همچنین در آیه دیگری میفرماید:«...وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنتُم مُّؤمِنِینَ»(مائده/23) برخدا توکل کنید اگرایمان دارید. در آیه دیگر توکل و اعتماد به خداوند را یکی از صفات بارز مؤمنین یاد کرده است، و میفرماید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(انفال/2) مؤمنان ، همان کسانیاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد، و چون آیات او برآنان خوانده شود برایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل میکنند. به یقین اگر کسی به یاد خدا باشد و به او تکیه کند و روح و روان خود را به نیروی ذکر قوی دارد باغهای درونش پیوسته خرم خواهد بود.
آدمی وقتی چنین کسی را که مجموعه هستی در زیر سیطره و حکومت و ربوبیت او قرار دارد، وکیل بکیرد و در جای خود بنشاند به طوری که اراده او به جای اراده آدمی کارکند و عمل او عمل خود آدمی باشد و بداند امور خارجی و حوادث عالم هیچ استقلالی از خود ندارد، بلکه تمام امور را ازآن خدا و به دست خدا بداند، اینجاست که خواستههایش بدون هیچ اضطراب و تشویشی تأمین میگردد. در بعضی آیات این معنای اعتماد و توکل برخدا مورد ستایش ذات حق قرار گرفته است تا آنجا که وعده میدهد کسانی که برخدا توکل کنند، خدا آنها را کفایت میکند:«وَمَن یَتَوَکَّل عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسّبُهُ...»(طلاق/3) و هر کس برخدا توکل کند خداوند کفایتش میکند. توکل یکی از صفات مؤمنان راستین است، توکل دست کشیدن از تدبیر و تلاش نیست، بلکه باید با تدبیر و اندیشه و تلاش به قدرت الهی تکیه کند. حضرت یوسف(ع) از ابتدای عمرخود تا انتهای عمر مظهر توکل برخدا است، آنجا که برادران او را به چاه میافگنند، یا کاروانیان او را در مصر به عنوان برده میفروشند، یا وقتی همسر عزیز مصر برای او دام میگستراند، یا وقتی با دستور همسر عزیز مصر وارد مجلس زنان اعیان و اشراف میشود، در همه این موارد با توکل الهی پیروز و سربلند از مهلکهها بیرون میآید.
وقتی در خانهی عزیز مصر، زنی که او را بزرگ کرده و حق سروری براو دارد، کوشید تا با ترفند و حیله و ایجاد جاذبههای فریبنده، او را به خواستههای خود فراخوانده، تا شاید توجه یوسف(ع) را به خود جلب کند، غافل از آنکه توجه او مجذوب جمال الهی و نفس او تحت ولایت و تربیت ربوبی بوده و در دلش جز محبت خدا چیز دیگری نمیگنجد. وقتی زلیخا همه نقشهها و حیلههایش در به دست آوردن توجه یوسف(ع) و گرفتن کام دل از او نقش برآب دید و ناامید گشت، برآن شد تا به زور نیت شوم خود را عملی سازد، لذا او را در خلوتخانهای برد که از پیش طراحی کرده بود و به زیبایی آراسته بود و به ملازمانش دستور داد که درها را به شدت ببندند و با لحن آمرانهای او را به سوی خود فرا خواند.(جوادی آملی، 1395، ج40، ص305) دراین لحظه بسیار حساس و دشوار نخستین واکنش یوسف(ع) توکل به خداوند متعال و پناهنده شدن به دژ حصین توحید بود و آنگاه با آرامش کامل فرمود:«قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (یوسف/23) [یوسف] گفت: «پناه بر خدا، او پروردگار من است. به من احسان کرده است. قطعاً ستمکاران رستگار نمىشوند. حضرت یوسف(ع) در مسیر زندگی با برکت خویش با موانع متعددی مواجه گردید و آنچه که باعث شد که این موانع را با موفقیت سپری نموده و تأثیر گذاری لازم را برمتربیان و افراد مرتبط با خودش داشته باشند، توکل عمیق ایشان به خداوند تبارک و تعالا بود.
- تقوا
تقوا و خود نگهداری مربی یکی از ویژگیهای است که در تأثیرگذاری و نفوذ او در متربیان نقش اساسی دارد. تقوا از ماده «وقایه» به معنای حفظ و نگهداری چیزی است از هرچه که به او ضرر و آسیب میرساند(راغب اصفهانی، 1423، ص503) درعرف شرع تقوا یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به کناه میکشاند. در ترازوی نظام ارزشی اسلام، تقوا سنگینترین وزن را دارد، متقی در پیشگاه خداوند دارای مقام والا و گرامی است«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»(حجرات/١٣)«در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست». تقوا هم سرچشمه ایمان است و هم ایمان و هدایت از او برمیخیزد.«هُدىً لِلْمُتَّقین» (بقره/٢)«مایه هدایت تقواپیشگان است». تقوا روح حرکت پیامبران الهی و جانمایه کلام آنان است«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُون»(شعراء/١٠٨)«ازخدا پروا کنید و فرمانم ببرید». مربی باید خود تربیت شده باشد تا بتواند دیگران را تربیت کند. بدیهی است که یک مربی باید با تقوا و مهذّب باشد، عامل به واجبات باشد و از محرمات و کناهان دوری کند، عفیف و پاکدامن باشد، هوا و هوس را از خود دور سازد. چونکه متربیان نسبت به اعمال آنها حساسند وکوچکترین عمل نامطلوب مربی بر روح و روان متربیان تأثیر منفی میگذارد و سبب بیزاری آنها از مربی میشود.
از طرفی شخص متقی همیشه در اجتماع مورد عزت و احترام است و هرکس که مورد احترام و قبول مردم باشد و مردم به او اعتماد کنند و دوستش داشته باشند طبیعی است که نفوذ بیشتری بر آنان خواهد داشت، و بهتر از دیگران میتواند تأثیرگذار باشد.(صفری، 1392، ص128) پیامبرگرامی اسلام در تبیین آثار تقوا میفرماید: «خَصْلَةٌ مَنْ لَزِمَهَا أَطَاعَتْهُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ وَ رَبِحَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ قِیلَ وَ مَا هِیَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ التَّقْوَى مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ أَعَزَّ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ تَلَا وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب(طلاق/٢و٣)».(مجلسی، 1403، ج67، ص285)«یک خصلت است که هرکس همواره دارای آن باشد، دنیا و آخرت از او اطاعت و پیروی میکند و سود سرشار دستیابی به بهشت نصیب او میگردد. سؤال شد که یا رسولالله! آن ویژگی و آن خصلت چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: تقوا؛ هرکس که میخواهد عزیزترین و گرامیترین باشد، باید تقوای الهی پیشه کند». سپس این آیه شریفه را تلاوت کرد:«وهر کس از خدا پروا کند، [خدا] براى او راه بیرونشدنى قرار مىدهد. و از جایى که حسابش را نمىکند، به او روزى مىرساند». پیامبر اسلام(ص) در این کلام نورانی تقوا را موجب عزیز شدن در میان مردم میداند. وقتی انسان در بین مردم عزیز شد و مورد قدردانی قرار گرفت، گفتار و رفتارش برای مردم الگو قرار میگیرد و در دلها نفوذ میکند و مردم را تحت تأثیر قرار میدهد. امام حسن مجتبی(ع) نیز میفرمایند:«وَإِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِیرَةٍ وَ هَیْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» (مجلسی، 1403، ج44، ص139)«اگر میخواهی بدون داشتن عشیره و طایفه، عزت و احترام داشته باشی و بدون برخورداری از سلطنت و مقام، شکوه و هیبت داشته باشی، از ذلت معصیت خدا به سوی عزت اطاعت الهی حرکت کن». آن حضرت در این کلام نورانی، رابطهی عمیق میان تقوا و اطاعت الهی از یک طرف و برخوردار شدن از عزت، احترام و هیبت در میان جامعه را از طرف دیگر تبیین میکند و این حقیقت را بیان میدارد که تقوا باعث میشود موقعیت اجتماعی فرد، تغییرکند و انسان از پایگاه اجتماعی بهتر و والاتری برخوردار شود و جامعه برای او عزت، احترام و شکوه ویژهای قائل شوند؛ از این رو میتواند به راحتی درمتربیان نفوذ کند و بررفتار و اعمال آنان تأثیرگذار باشد؛ چرا که متربیان همواره تحت تأثیر مربیانی قرار میگیرند که در چشم آنان از عزت و احترام برخوردار باشند(پیروز و دیگران، 1388، ص236)
بی تردید تقوا، دوری از گناه و نافرمانی خداوند، یکی از صفات حسنهی حضرت یوسف(ع) بود و آن حضرت زندگی خود را از همان آغاز براساس ایمان و تقوا و طهارت پایه ریزی کرد و در هیچ یک از مراحل زندگی یک قدم از طریق حقیقت و راه انسانیت و فضیلت منحرف نگشت. زندگی ایشان مملو از آزمایشات و امتحانات الهی است، که تقوا در آن موج میزند، این مربی نمونه الهی آن قدر تقوا و خدا ترسی برایش اهمیت دارد که زندان را بر کاخ ترجیح میدهد، و در کاخی که نافرمانی خدا باشد حاضر نیست یک لحظه همبماند و از خدای خویش درخواست میکند:«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ»(یوسف/33) [یوسف] گفت:«پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به سوی آن مىخوانند». از واژة یدعوننی استفاده میشود؛ که تنها زلیخا نبوده یوسف(ع) را برای کامجویی دعوت کرده باشد، بلکه سایر زنان نیز حضرت را برای کامجویی دعوت کرده است. این درخواست حضرت از خدوند، بیانگر آن است که مربیگری با بیتقوای سازگاری ندارد، مربی اگرمیخواهد اثرگذاری داشته باشد باید اعمالش طبق رضای الهی باشد تا بتواند قلوب متربیان را به سمت خویش جذب نماید وآنان را براساس اهداف مطلوب تربیت نماید.(صفری، 1392، ص130)
پس یکی از دلائلی که توانست افراد مرتبط با حضرت یوسف(ع) را به تعظیم و تکریم ایشان وادار سازد و حضرت بر دل آنان نفوذ کند و باعث هدایت و تربیت آنها گردد، تقوا و پرهیزگاری او بود، وقتی این پاکدامنی ایشان را دیدند، تحت تأثیر قرار گرفتند و به پاکی و بیگناهی او شهادت دادند: «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند:منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم، همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است. بنا بر این عاقبت از آن تقوامداری و خویشتنداری از نافرمانی الهی است و این تقوامداری بود که حضرت یوسف(ع) را از آن همه سختیها و گرفتاریها نجات داد و به اوج عزت رساند، با اندک تأمل در سرگذشت آن حضرت به این نتیجه میرسیم که پاکدامنی و طهارت نفس و با خدا بودن، او را از ته چاه به بالاترین مقام رساند و این همه در سایه تهذیب نفس و خودنگهداری بود.
با توجه به مطالب فوق به این نتیجه میرسیم که یکی از ویژکیهای که باعث نفوذ و أثرگذاری مربی میشود تقوا و پاکدامنی است که آنحضرت با داشتن این ویژگی تمامی افراد مرتبط با خود را شیفته خویش کرد و تأثیر تربیتی خود را نسبت به آنها گذاشت.
وقتی برادران یوسف(ع) او را شناختند از روی تعجب پرسیدند: آیا تو یوسفی؟ آن حضرت فرمود: بله، من یوسفم و این برادر من است.«قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی»(یوسف/90) در اینجا حضرت یوسف(ع) که مقام صدارت یک کشور بزرگ را عهدهدار است، این مقام و قدرت باعث نشده که ذرّهی از صفای باطن ایشان کاسته شود بلکه همواره در صدد تقویت روح ایمان و معنویت میباشد؛ در اینجا فرصت را غنیمت میشمارد و برای هدایت و تربیت برادران به نکته مهم تربیتی و این سنت همیشگی الهی اشاره میکند. قرآن کریم از قول ایشان میفرماید:«إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/90) بىگمان، هرکه تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند. یعنی دو چیز از ارکان اصلی سعادت و عزت انسان است، یکی تقوای الهی و دوم اینکه در برابر مشکلات و سختیها ثابت قدم باشد و هرکس این دو کار را انجام دهد بدون تردید دست عنایت و کمک الهی به سوی او دراز خواهد شد.(سلطانی، 1384، ص113)
- اصالتخانوادگی
اصالت خانوادگی برای مربی و کسیکه عهدهدار امر تربیت است از اهمیت زیادی برخوردار است. بخاطر اینکه خانواده و تربیت خانوادگی، یکی از مهمترین عوامل شکل دهندهی شخصیت افراد است. در سیره ائمه معصومین(ع) سفارش زیادی به اهمیت آن شده است، از جمله امام علی(ع) به مالک اشترمیفرماید:«ازخاندانهاى پاکیزه و با تقوى، که در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب کن، زیرا اخلاق آنان گرامىتر، و آبرویشان محفوظتر، و طمع ورزىشان کمتر، و آینده نگرى آنان بیشتر است».(نهج البلاغه، ترجمه دشتی، نامه 53، ص٥٧٩) بنابراین؛ شخصی که امر تربیت را عهده دار میشود و انتظار دارد که مردم و جامعه سخنانش را گوش داده و عمل کنند باید اصل و نسب مشخص و از خانواده اصیل و محترم باشد.
با توجه به اینکه اصالت خانودگی نقش بسزای در پذیرش اشخاص از سوی جامعه و متربیان دارد، حضرت یوسف(ع) هنگامیکه زمینهی معرفی خود را فراهم دید بعد از سالیانی متمادی زندگی، درمیان مردم مصر، برای اولین بار اصل و نسب خود را در زندان معرفی نمود و فرمود:«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»(یوسف/38)«وآیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودهام» تا اصالت خانوادگی و قداست دعوتش برای همگان معلوم شود چون اصالت خانوادگیهم در ساختار شخصیت افراد و هم در پذیرش آن از سوی مردم تأثیر فراوان دارد. (قرائتی، 1384، ج6، ص79) اصالت خانوادگى، از فضیلتهاى مورد توجه قرآن است؛ از این رو، یوسف(ع) پدران خود را معرفى مىکند و این روشى است که پیامبر اسلام(ص) امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) نیز براى معرفى خود به کار بردهاند؛ البته اصالت خانوادگى در اسلام اصل نیست بلکه در کنار فضیلتهایى چون علم، تقوا، جهاد و... مطرح است.(رضایی اصفهانی، ١٣٧٨، ج١٠، ص٨٩)
شاید یکی از دلائلی که حضرت یوسف(ع) معرفی کامل از خود ارائه داد به خاطر آن بوده که اعتماد و اطمینان مردم را بیشتر جلب کند تا بتواند الگوی تربیتی که براساس باورها و اعتقادات باطل بنا نهاده شده بود را از میان برداشته و الگوی تربیتی را که اساس و بنیه آن توحید و یکتاپرستی است را جایگزین کند؛ لذا برای چنین تغییر و تحولی عظیمی لازم و ضروری بود که هم خودش و هم باورها و اعتقاداتش را کاملا معرفی نماید. زیرا هر قدر شناخت و آگاهی متربیان از اصالت خانوادگی و اهلیت شخص مربی بیشتر باشد میزان تأثیرپذیری شان از او بیشتر خواهد بود.
- امانت داری
یکی از ویژگیهای که برای مربی لازم و ضروری مینماید امین بودن و امانت داری است. قرآن کریم در آیات متعدد به مسئله امین بودن توجه نشان داده است و تأکید نموده که کار را به دست کسی بدهید که امین و مورد اعتماد باشد. درداستان حضرت سلیمان(ع) درجریان انتقال تخت بلقیس میفرماید:«... وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِیٌّ أمِینٌ»(نمل/39) عفریتی از جنّ(که دارای قدرت و زیرکی خاصّی بود به سلیمان) گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آن که از جای خود برخیزی و من قطعاً بر این کار هم قدرت دارم و هم امین و مورد اعتمادم. درجای دیگر در داستان حضرت موسی و دختران حضرت شعیب میفرماید:«...إِنَّ خَیرَ مَنِ استَأجَرتَ القَوِیُّ الأمِینُ»(قصص/26) یکی از آن دو(دختر، خطاب به پدر) گفت: ای پدر؛ او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی را که میتوانی استخدام کنی، شخص توانا و امین است. بر پایه بیان قرآن کریم دو شرط توانایی و امانت داری یا تخصّص و تعهّد لازمهی هر مسئولیتی است. مسئولیت تربیتی، یکی از مهمترین مسئولیتهای است که به مربی سپرده میشود تا با نهایت تلاش و امانت داری انجام وظیفه نماید.
مربیان در راستای امر خطیر تربیت نیازمند یک سری از صفات و ویژگیهای برجستهای هستند که بدون داشتن آن خصوصیات، تربیت امکانپذیرنمیباشد، یکی از صفات بسیار مهم و حساس در مربی امانتداری است. متربیان امانتی دردست اولیاء و مربیان هستند، آنان باید رعایت این امانت را بکنند، معمولاً اولیاء یک یا چند فرزند را به طورامانت در اختیار دارند، ولی مربی ممکن است در طی سالها بیش از هزار متربی به طورامانت زیردست او قرار بگیرد و سپس وارد جامعه شود، مسئله مهم این است که این امانت، امانت معمولی نیست، امانت پرقیمتی است که آن عبارت از عمر و استعداد متربی است که مربی باید قدردان و امانتدار خوبی برای آنان باشد. مربی باید از این امانتهای که در اختیار او قرارگرفته است به خوبی مراقبت کند و بهترین تعلیم و تربیت را نسبت به آنها ارائه نماید و مواظب گفتار و رفتار آنان باشد تا به طور صحیح آنها را تربیت نماید. مسأله امانتداری مربی، نسبت به متربیان خود یک امر مسلم دینی است که مربی نسبت به وقت و استعداد و توانمندیهای آنان مسئول است. یک مربی متعهد و امانتدار همیشه از امانتهای خود به خوبی مراقبت میکند و متربیان نیر از او درس امانتداری یاد میگیرند.
حضرت یوسف(ع) به عنوان یکی از مربیان الهی در طول زندگی امانتداری خود را ثابت نمود، یکی از موارد که حکایت از امین بودن حضرت یوسف(ع) دارد شهادت زنان مصر به پاکی او و اعتراف همسر عزیز مصر به گناه خودش میباشد، که قرآن از زبان زنان مصرمیفرماید:«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند: «منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم،» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است.» لذا درادامه حضرت یوسف(ع) فرمود: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدی کَیْدَ الْخائِنینَ»(یوسف/52) [یوسف گفت:] «این [درخواست اعاده حیثیّت] براى آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به جایى نمىرساند. آنحضرت تا زمانی که در خانه عزیز مصر بود با کمال امانت داری نسبت به صاحب خانه رفتار میکرد و با وجود تمام زمینههای خیانت کاری، پا را از دایره پاکی و امانتداری فراتر نگذاشت و هیچ چیزی نتوانست او را به خیانت آلوده نماید.
آنگاه که در موقعیت اجتماعی و اقتصادی قرار گرفت و خزانهدارکشور مصر گردید، نه تنها خیانت در اموال عمومی از او دیده نشد بلکه جلو هرخیانتی را نیز گرفت. قرآن کریم از زبان ایشان میفرماید:«قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»(یوسف/٥٥)«[یوسف] گفت:«مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم».
حضرت یوسف(ع) با ویژگی امین بودن و امانتداری توانست توجه و اعتماد اطرافیان و حتی فرمانروای مصر را جلب کند، تا آنجا که او را یکی از نزدیکان و افراد مورد اعتماد خود قرار داد و اداره کشور بزرگ مصر را عملا به آن حضرت سپرد.(صفری، 1392، ص) حضرت یوسف(ع) از زبان فرمانروای مصر با این وصف معرفی میشود:«قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ»(یوسف/54) گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى. در اینجا باید به این نکته توجه نمود که بیان کردن امانت داری و امین بودن حضرت یوسف(ع) توسط فرمانروای مصر بعد از اثبات پاکی و بیکناهی حضرت در نزد ایشان بود.
8 . علم و آگاهی
یکی از ویژگیهای دیگری که برای یک مربی و آموزگار لازم و ضروری مینماید علم و آگاهی است. کسی که میخواهد تربیت دیگران را به عهده بگیرد، بایستی خودش توانایی علمی این کار را داشته باشد. از این روست که حضرت یوسف(ع) وقتی برایش سمتی پیشنهاد میشود و خود را معرفی میکند میفرماید:«إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»(یوسف/55) من حافظ اموال عمومی و عالم و آگاهم. واین تعبیر حضرت دلیل بر اهمیت دانش و تخصص در کنار امانت است و نشان میدهد که پاکی و امانتداری به تنهایی برای امر مهم تربیت کافی نیست بلکه علاوه برآن، علم و آگاهی و تخصص نیز لازم است. این واژهی(عَلیمٌ) قرآن کریم از زبان حضرت یوسف(ع) نشان دهندهی اهمیت علم و آگاهی است، چون آگاهی باعث میشود که متربیان از مربی تأثیر پذیری داشته و از او پیروی کنند، و از این طریق شخص مربی میتواند اهداف تربیتی خود را دنبال کند و متربیان هم با اطمینان از او بپذیرند، زیرا وقتی متربی باور کند که مربی شخص عالم، فهمیده و آگاهی است، پذیرش او سهل و آسان میشود.
آیات قرآن کریم بیانگر علم و آگاهی آنحضرت است:«وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى آلِ یَعْقُوبَ»(یوسف/٦)«و از تعبیر خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مىکند». و در جای دیگر میفرماید:«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(یوسف/٢١)«و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم، و خدا برکار خویش چیره است ولى بیشتر مردم نمىدانند». و میفرماید:«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٢٢)«و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مىدهیم».(ناطقی، ١٣٨٨،ص١١٣)
آنچه که در مورد حضرت یوسف(ع) قابل تأمل است این است که ایشان از قدرت علم و آگاهی برخوردار بود، و دیگران را نیز از این توانایی خود آگاه نمود، تا بتواند از این توانایی در راستای رشد و تربیت خود بهره برداری نمایند. بنابراین یکی از ویژگیهای حضرت یوسف(ع) به عنوان یک مربی الهی، عالم بودن است که لازمة رسالت و مربی بودن است.
- صبر
کلمه «صبر» در اصل به معنای «امساک و خود داری در تنگناهاست» و در اصطلاح به معنای «حبس نفس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقدراتی که عقل و شرع معتبر میشمارد، و ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضا میکند که نفس را باید از ارتکاب آن حبس کرد.(راغب اصفهانی، 1423ق، ص474)
یکی دیگر از ویژگیهای بسیار مهم برای مربی صبر است، و این ویژگی در امر تربیت اساسی و کارسازاست و مهمترین جزء از اجزاء ایمان به حساب میآید. حضرت علی(ع) در جایگاه صبر نسبت به ایمان میفرماید:«وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا [خَیْرَ] فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَه»(نهج البلاغة/ترجمه دشتى، حکمت٨٢)«و بر شما باد به شکیبایى، که شکیبایى، ایمان را چون سر است بر بدن و ایمان بدون شکیبایى چونان بدن بىسر، ارزشى ندارد». تربیت یک وظیفه سنگین الهی است که در این راه مربی با مشکلات مادی و معنوی زیادی مواجه میشود. به راحتی نمیتواند مشکلات را حل کند، بلکه به زمان و صبر و بردباری احتیاج دارد.
صبر و پایداری همان استقامت و تحمل رنج برای دستیابی به اهداف متعالی و آرمانهای بلند انسانی است. در قرآن کریم بیش از صد مرتبه از صبر سخن به میان آمده است و آثار مخصوصی برای آن بیان شده است.(سبحانی،١٣٧٣، ص١٩٤) وقتی خداوند میفرماید صابران را دوست دارد مشخص میشود که صبر از جایگاه و اهمیت خاصی برخوردار است. براین اساس مربی باید درامر تربیت از صبر و حوصلهمندی بالایی برخوردار باشد تا تعلیم و تربیت را در دیگران ایجاد کند و در متربی این انگیزه ایجاد شود که در مقابل انجام تکالیف الهی پایدار باشد و در برابر امیال و هواهای نفسانی مقاومت کند و روحیه صبرداشته باشد.
یکی از ویژگیهای بسیار برجسته حضرت یوسف(ع) صبر در برابر انواع از ناملایمات در مسیر زندگی است. که در زندگی او صبر تبلور خاصی پیدا کرد، ایشان در زندگی پراز فراز و نشیب خودش با حوادث و اتفاقات گوناگونی روبرو شد که بدون صبر عبور از آنها بسیار دشوار مینمود. در ماجرای آزار و اذیت برادران و قرار دادن او درچاه، در اتفاق به بردگی گرفتن و فروختن او، در ماجرای رفتار و درخواست همسر عزیز مصر و سایر زنان اشراف، در بیگناه افتادن او به زندان، در رسیدن او به حاکمیت و ادراره کشور بزرگ مصر، در مواجهه او با برادران خطاکار و... در همه این موارد اگرصبر و شکیبایی او نبود، عبور از این مراحل بسی دشوار بود. حضرت یوسف(ع) با صبر و شکیبایی دوری پدر و فراق خانواده را در سن نوجوانی تحمل میکند و در برابر هیچ یک از مشکلات و گرفتاریهای پیش آمده روحیهاش را از دست نمیدهد و میداند که عاقبت کار صابران رضایت الهی است وخدای متعال اجر صابران را ضایع نمیکند که خود میفرماید:«إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٩٠)« بىگمان، هرکه تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند». بر این اساس است که در پرتو صبر و شکیبایی انسانها قدرت و توانایی پیدا میکنند تا اعمال خوب انجام دهند و از لغزش و سقوط بازداشته شود. صبرتنها در برابر دشواریها و مشکلات نیست بلکه در برابر انجام دستورات الهی و دوری از محرمات نیز هست.(رشید پور،١٣٧٠،ص٣٧) یکی از درسآموزترین لحضات زندگی حضرت یوسف(ع) برای همیشه تاریخ صبر در برابر کناهی است که همه زمینههای آن فراهم شده بود و درظاهر راه فرار و گریزی از آن نبود، این زمینه هم نه از طرف یک فرد عادی بلکه از طرف یکی از بانوان اول کشور مصر که در ظاهر مالک و ارباب او بود و دستوراتش در غیر معصیت الهی از جانب حضرت یوسف(ع) مورد اطاعت قرار میگرفت فراهم شده بود. اما پاکی و خدا ترسی و صبرحضرت این زمینه معصیت را به فرصت عبور از گناه و نشان دادن عظمت الهی و حقیقت خدا ترسی تبدیل میکند و او از این زندان گناه زمینه آزادی و بالندگی و پیروزی خودش را با توکل به خداوند فراهم مینماید و با توجه کامل به ذات اقدس الهی بیان میدارد که زندان چند روزه دنیایی برای من مطلوبتر و محبوبترازآن است که در زندان متعفن گناه و معصیت روحم را محبوس نمایم:«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ»(یوسف/٣٣) «[یوسف] گفت:«پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند». از این رو میتوان صبر و استقامت را یکی از صفات و ویژگیهای برجستهی حضرت یوسف(ع) به شمار آورد.
جلوه دیگر از صبر یوسف(ع) هنگامی بود که دستور فرمانروا دایر برآزادی ایشان از زندان صادر گردید، حضرت یوسف(ع) دربرابراین فرمان رهائی از زندان ذوق زده نمیشود و خود را نمیبازد. با آنکه چندین سال است که در زندان به سربرده است بیش از آن که در اندیشه بیرون آمدن از زندان باشد، خواهان رسیدگی به اتهامات ناروایی است که به او زدهاند، تا بیگناهی و پاکدامنیش برهمگان آشکار شود و راه آن هوسرانان به سوی او بسته شود نتیجه این صبر هشیارانه و این اقدام آگاهانه آن بود که فرمانروای مصر پس از انجام تحقیقات و به اثبات رسیدن بیگناهی او این بارمشتاقانه گفت:«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ»(یوسف/۵۴) و پادشاه گفت: او را نزد من آورید، تا وى را خاص خود کنم. پس چون با او سخن راند، گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى. وقتی حضرت یوسف(ع) به نزد فرمانروای مصر رفت، آن تجلیل و تکریم را از او معمول داشت و از همین روزنه بود که مردم مصر پس از سالیان طولانی، از ظلمات حکومت طاغوت بیرون آمدند و چشمان شان به نور عدالت و ایمان روشن گردید. این همه عزت در دنیا ومقامهای آخرت را حضرت یوسف(ع) در پاسخ به برادران وقتی ایشان را شناخت نتیجه صبر و تقوا میداند و میفرماید:«قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٩٠)« به راستى خدا بر ما منّت نهاده است. بىگمان، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند.»
- صداقت
یکی دیگر از ویژگیهای که برای یک مربی لازم است، صداقت و راستی در گفتار و رفتار است. واژه صدق در قرآن دو نوع کاربرد دارد؛ صدق گفتاری و صدق رفتاری: صداقت گفتاری به معنای مطابقت کلام با واقع است هنگامی که میگوییم کلامی راست است یعنی مطابق با واقع است. صدق رفتاری به معنای مطابقت اعمال و رفتار انسان با گفتار یا اعتقاد او میباشد، یعنی رفتار انسان تصدیق کنندة گفتار و مصدق اعتقاد او باشد هرچند که سخنی هم نگوید.(مصباح یزدی، ١٣٨٠، ج٣، ص٣٣٦)
صداقت، انسان را محبوب دلها و مورد اعتماد میگرداند. بر عکس تصنع، تظاهر، ریا، نفاق و دروغ، فرد را بی اعتبار میسازد و پیوندهای اجتماعی را از بین میبرد و بی اعتمادی پدید میآورد.
اگر انسان اعمال خود را برای جلب توجه دیگران بجا بیاورد این نوعی عدم صداقت در رفتار است. یعنی هدف او انجام کار نیک نیست ولی عمل خود را اینگونه جلوه میدهد.
صداقت در رفتار؛ انسان در برخورد و ارتباط با دیگران صادق باشد، یعنی در حضور آنان رفتار متفاوت با آنچه در غیاب آنها انجام میدهند، نداشته باشند. یعنی در حضور آنها خوبی بگوید و خود را دلسوز جلوه دهد ولی در غیاب شان، از آنها بدگویی نماید.
باید دانست که قوام هر جمعی به اعتماد آنها به یکدیگر است، آنچه این بنیان را استوار و مستحکم میسازد، صداقت است و اگر صداقت نباشد زندگیها دشوار، ناامن، تلخ و دشوار خواهد شد.
«صدّیق» مبالغه در صدق است یعنی به کسی اطلاق میشود که در گفتار و رفتارش همیشه صداقت داشته باشد. از این رو یکی از اوصاف انبیاء الهی صدّیق است، چون آنها همیشه در گفتار و رفتار صداقت دارند.
با توجه به اینکه بهترین سرمایهی یک مربی اعتماد متقابل او با متربیان است و این اعتماد در صورتی به وجود میآید که مربی در گفتار و رفتار صداقت داشته باشد. گاه یک سخن یا رفتاری خالی از صداقت کافی است که میان مربی و متربیان بی اعتمادی به وجود آید و تلاشهای تربیتی او را بی اثر کند. به همین دلیل مربی باید حتی از کارهایی که او را متهم به بی صداقتی میکند هرچند که واقعیتی نداشته باشد باید پرهیزکند تا بتواند سرمایهی اعتماد را حفظ کند.(مکارم شیرازی، 1369، ص160)
یکی از صفات و ویژگیهای حضرت یوسف(ع) که باعث تأثیرگذاری و جذب ایشان شد صداقت بود، آنحضرت با صداقت و راستی و راستگویی توانست در دل افراد نفوذ کرده و تربیت و هدایت آنان را بر عهده بگیرد.
لذا یکی از کسانیکه با ایشان مدتی در زندان بود، بعد از رهایی از زندان، وقتی فرمانروای مصر خواب دید و بزرگان و کاهنان از تعبیر آن عاجز ماندند، به یاد حضرت یوسف(ع) افتاد به خاطر صداقت ایشان در تعبیر خواب و رفتار و گفتار که از او در زندان دیده بود.(طباطبایی، 1385، ج11، ص257( به فرمانروا قول حتمی داد که من شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم نمود وگفت:«أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ»(یوسف/45)«مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم» ولی نه این که خودم از تعبیر خواب آگاه باشم بلکه شخصی را میشناسم که او آگاهی کامل به دانش تعبیر خواب دارد و آن شخص الآن در زندان است و اگر میخواهید ازتعبیر آن آگاه شوید مرا نزد او بفرستید و خدای تعالی این معنا را تصدیق کرده و لذا عین گفته او را نقل نموده است. وقتی فرستاده فرمانروا نزد حضرت یوسف(ع)میآید میگوید:«یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا»(یوسف/46) یوسف ای راستگو درباره خواب فرمانروا نظر بده و سپس رؤیا را نقل کرد. فرستاده فرمانروا به این دلیل حضرت یوسف(ع) را با این عنوان خطاب کرد که صداقت و راستگویی او را در تعبیرخواب خود و رفیقش دیده بود.(زمخشری، 1391، ج2، ص612)
این بیان یکی از کسانی که مدتی در زندان با او آشنایی پیدا کرده، در باره حضرت یوسف(ع) دال برصداقت و راستگویی او است که سبب جلب و جذب وی شده است و آنچنان به صداقت و علم ایشان اطمینان کرده که به فرمانروا میگوید حتماً شما را از تعبیر خواب تان با خبر میسازم، دلیل اینکه این چنین با اطمینان خاطر قول میدهد نشانگراعتمادی است که به حضرت یوسف(ع) دارد.(صفری، 1392، ص140) از آن رو که حضرت یوسف(ع) در برخورد و رفتارش با دیگران به دور از دروغ و نفاق و ریا بود، لذا این همبندش که مدتی را در زندان با ایشان سپری کرده است و از آن حضرت تا حدودی شناخت دارد و شاهد گفتار و رفتار او در زندان بوده است، او را اینگونه مورد خطاب قرار میدهد و مورد تأیید کلام وحی الهی نیز قرار میگیرد.
همچنین همسر عزیز مصر بعد از اعتراف به گناه خود به صداقت و راستگویی حضرت یوسف(ع) گواهیمیدهد:«قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/٥١) «همسرعزیزگفت:«اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است». زلیخا او را در زمره راستگویان خطاب کرده است.
- رازداری وحفظ اسرار
یکی از ویژگیهای دیگری که برای مربی لازم و ضروری مینماید، رازداری و حفظ اسرار است. مربی در جریان ویژگیها، سوابق، عادات، رفتارها و کاستیهای شخصیتی متربی خویش قرار میگیرد. متربی نیز مربی را محرم اسرار خود میداند و بسیاری از امور مخفی زندگی خود را بر او فاش میسازد. مهارت مربی نیز در کشف این مسائل او را یاری میکند. از این رو لازم است مربی در حفظ اسرار متربی نهایت سعی خود را به کار بندد.(نوابینژاد، ١٣٧٨، ٣٢) این ویژگی هم به لحاظ اخلاقی مهم است و هم از لحاظ اجتماعی و سیاسی، زیرا افشای اسرار و اطلاعات گاهی خطری جبران ناپذیری برای فرد و جامعه ببار میآورد.
حضرت یوسف(ع) به عنوان یک مربی الهی حافظ اسرار افراد مرتبط با خودش بود. قرآن کریم رازداری حضرت یوسف(ع) را چنین حکایت میکند:«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُم»(یوسف/٧٧)«گفتند:«اگر او دزدى کرده، پیش از این [نیز] برادرش دزدى کرده است.«یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد». حضرت یوسف(ع) میتوانست راز آنها را فاشکند و آبروی آنهارا بریزد، ولی با کمال بزرگواری از کنار اتهام برادران عبورکرد و به روی آنها نیاورد که چه کارهای انجام دادهاند. همچنین آنحضرت سفارش پدر را برای حفظ اسرار و رازنگهداری همیشه درنظر داشت که فرمود:« قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ» (یوسف/٥)«[یعقوب] گفت:«اى پسرک من، خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مىاندیشند، زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است». برای حفظ اسرار و رازنگهداری است که حضرت یوسف(ع) تا مدتهای متمادی و سالیان طولانی هویت خویش را مخفی نگهداشت و برای هیچ کسی هویت خود را افشا نکرد.
تا اینکه در زمان خودش برای افراد مورد اعتماد خود این راز را افشا میکند و هویتش را معرفی میکند و میفرماید:«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»(یوسف/38) «وآیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودهام» ازاین آیات به خوبی استفاده میشود که یکی از ویژگیهای شخصیتی حضرت یوسف(ع) به عنوان مربی، رازنگهداری و حفظ اسرار است.
- عفو و گذشت
یکی از صفات اخلاقی دیگر که برای یک مربی لازم و ضروری است، عفو و گذشت است. گذشت از تقصیرات متربیان و نادیده گرفتن خطاهای آنان در روند تربیت تأثیر به سزای دارد. واژه«عفو» و مشتقات آن مانند«عَفَا»(بقره/١٨٧)،«عَفُوّ»(نساء/٤٣)،«العَافِینَ»(آلعمران/١٣٤)،«عَفَونَا» (نساء/١٥٣)، و... سی وششبار در قرآن به کار رفتهاند. این واژه در لغت دارای دو اصل و ریشه معنایی است که یکی به معنای ترک و دیگری به معنای طلب(ابنفارس،١٣٨٧)است. پس عفو، به معنای رها کردن و عذاب نکردن کسی است که مستحق عقاب و عذاب است.(فراهیدی،١٤١٤ق) در زندگی اجتماعی کمتر کسی دیده میشود که حقّی از او ضایع نشده باشد و دیگران حرمت او را نشکسته باشند، ادامه حیات اجتماعی مبتنی بر عفو و گذشت است، زیرا اگر همه مردم در استیفای حقوق خویش سختگیر باشند و از کوچکترین لغزشی چشم پوشی نکنند زندگی بسیار تلخ خواهد شد و روح صفا و صمیمیت به کلی از میان جامعه رخت خواهد بست.
این ویژگی و صفت اخلاقی نیز در وجود حضرت یوسف(ع) به حدکمال خود رسیده بود، ایشان پس از اینک برادران او را شناخت و در چهرهشان آثارشرمندکی را دید فرمود:«قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»(یوسف/۹۲)[یوسف] گفت:«امروز بر شما سرزنشى نیست. خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است». «لا» برای نفی جنس است یعنی امروز هیج سرزنش و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را میبخشد. «تثریب» از «ثرب» گرفته شده است و به معنای سرزنش و توبیخ و ملامت میباشد.(مصطفوی، ۱۳۶۸، ج۲، ص۱۴) عفو و گذشت حضرت یوسف(ع) به حدی است که حتی حاضر نشد برادران برای لحظهای احساس شرمندگی کنند یا احتمالاً این معنا به ذهنشان خطور کند که ممکن است حضرت یوسف(ع) از آنها انتقام بگیرد، لذا بلافاصله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد، وفرمود: امروز هیج گونه سرزنش و توبیخی برشما نیست. حضرت نه تنها کینهای از برادران به دل نگرفت بلکه تمام تلاش خود را انجام داد تا احساس شرمندگی را از درون جان آنها بیرون نماید.
در جای جای زندگی حضرت یوسف(ع) این ویژگی را مشاهده میکنیم بخشیدن ایشان برادران را بعد از آن همه ظلم که درحق او روا داشتند و بخشیدن زن عزیز مصر و زنان دسیسهگر و آنانی که سبب آفتادنش به زندان شدند بعد از به قدرت رسیدن و رهایی از زندان. حتی یوسف(ع) با پدر وقتی سرگذت خودش را بازگو میکند بیرون آمدن از زندان را مطرح میکند، ولی نامی از بیرون آمدن از چاه نمیبرد تا برادران جلوپدر سرشکسته نشود و رفتار آنها را به وسسه شیطان نسبت میدهد.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»(یوسف/١٠٠) «و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند، و [یوسف] گفت: «اى پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آن گاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] باز آورد- پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد- بىگمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او داناى حکیم است.» تنها سخنی که یوسف(ع) در مورد برادران کفت، این بود که فرمود:«مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی» پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد. و حتی نفرمود که شیطان آنان را فریب داد و وسوسه و اغوا کرد، بلکه فرمود شیطان به هدف ایجاد فتنه و فساد در میان ما راه یافت. این تعبیر، بیانگر کرامت اخلاقی و اوج گذشت آن حضرت است که نخواست آنان را نزد پدر شرمنده نماید.(جوادی آملی، 1395، ج41، ص402)
- حسن شهرت
داستان صداقت، عفت و پاکدامنی، شایستگی علمی و اخلاقی حضرت یوسف(ع) شهرهی شهر بود. این حسن شهرت نقش بسیار تعیین کنندهای در کار تربیتی او داشت. قرآن کریم از عفت و پاکدامنی وی گزارش میدهد که زندان را محبوبتر از آلودگی اخلاقی میدانست.«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ»(یوسف/33)[یوسف] گفت:«پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به سوی آن مىخوانند» ودر نهایت زلیخا در حضور زنان مصر به عصمت و پاکدامنی او اعتراف کرد؛ قرآن کریم از زبان زلیخا چنین گزارش میدهد:«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمْتُنَّنی فیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ» (یوسف/32) [زلیخا] گفت:«این همان است که در باره او سرزنشم مىکردید. آرى، من از او کام خواستم ولى او خود را نگاه داشت». و هم چنین زنان مصر و زلیخا در حضور فرمانروای مصر به بیگناهی یوسف(ع) اعتراف کرده و به نجابت وی اذعان کردند:«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند: منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم، همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است.
- مورد اعتماد بودن
یکی از ویژکیهای ضروری برای مربی این است که مورد اعتماد متربیان باشد؛ زیرا اگرمورد اعتماد قرارگرفت به راحتی سخنش را میپذیرند و مطابق دستورات و خواستههای او عمل میکنند. حضرت یوسف(ع) اعتماد متربیان خودش را از طریق نیکوکاری و احسان و حسن خلق و صداقت و تمام صفات نیکویی که داشت به دست آورده بود؛ از این رو همبندانش گفتند:«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٣٦)«که ما تو را از نیکوکاران مىبینیم» البته نه تنها همبندانش بلکه برادرانش نیز قبل اینک او را بشناسد لقب محسن به او دادند و این تعبیر را در موردش بکار بردهاند. لذا میتوان گفت که از ویژگیهای منحصر به فرد حضرت یوسف(ع) جلب اعتماد متربیان آنهم در اندکترین زمان میباشد. معمولا در زندان افرادی کمی بهم اعتماد میکنند ولی همبندان آن حضرت به او اعتماد کردند و خوابهای خود را که جزء اسرارشان بودند برایش نقل کرده و لقب نیکوکاری را به ایشان دادند و درخواست تعبیر از او کردند. همچنین برادران وقتی ایشان را در منصب فرمانروایی دیدند قبل از اینکه به ذهنشان خطور کند که برادرشان است، اخلاق نیکو و حسن خلق وصف ناپذیرش سبب شد که طی دو جلسه برخورد و گفتگو، چنان شیفته و مجذوبش شوند که از همان تعبیری که همبندانش استفاده کرده بود استفاده کنند و بگویند:«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٧٨)«که ما تو را از نیکوکاران مىبینیم». البته حضرت علامه طباطبایی میفرماید: الفاظ آیه طوری است که ترقیق و استرحام و التماس را میرساند، و طوری ادا شده که حس فتوت و احسان عزیز(حضرت یوسف(ع)) را برانگیزد.(طباطبایی، 1385، ج١١، ص٣١١) ولی این منافات ندارد که این ویژگی در او وجود داشته است، چون اگر این صفت را دارا نبود هیچگاه برادران به این صفت او را نمی خواندند. بنابراین یکی از ویژگیهای حضرت یوسف(ع) این بود که مورد اعتماد افراد مرتبط با خودش بود.(صفری، ١٣٩٢، ص٧٩)
- مبرا بودن از اتهام
از رهگذر سیره تربیتی حضرت یوسف(ع) در برابر تهمت و بدبینی ایجاد شده در اثرجوسازی همسرعزیزمصر، خود را موظف به دفاع از شخصیت و کرامت خود و اثبات صداقت و پاکدامنی خویش میدانست، تا راه را برای وظیفه تربیتی خود هموار و موانع نفوذ در دلها را بر طرف سازد، چرا که وجود نقاط ضعف و در مظان اتهام بودن، چه درست و چه نادرست، در مورد مربی باعث تیرگی فضای تربیتی و عدم وصول پیام دعوت به اعماق جان متربیان میشود؛ از این رو علی رغم آن که عزیز مصر پس از بررسی ماجرا یوسف(ع) را به چشم پوشی و فراموشی آن سفارش و زلیخا را خاطی معرفی مینماید و زلیخا نیز در حضور زنان درباری به پاکی و بیگناهی یوسف(ع) اعتراف میکند. ایشان به این میزان از برائت و ثبوت بیگناهی اکتفا نمیکند، چرا که شاید موضوع هنوز در سطح جامعه و عموم مطرح نشده و یا از فرمانروا مخفی مانده است؛ از این رو زمانی که پس از چندین سال تحمل شرایط سخت زندان مأمورآزادی به نزد او میرود، برخلاف عادت معمول زندانیان که مشتاق برای رهایی است، برای آزادی خود شرطی معین میکند که حاصل آن اثبات و اعلان برائت کامل اوست:«قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلیمٌ»(یوسف/50) [یوسف] گفت: «نزد آقاى خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانى که دستهاى خود را بریدند چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است. فرمانروا بار دیگر موضوع را با آن زنان در میان مینهند و آنها برائت بیتردید یوسف(ع) را اذعان میکنند. قرآن کریم به نقل از آنها میفرماید:«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند: «منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم،» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است. همسر عزیز مصر هم دوباره بر معصومیت حضرت صحه میگذارد. نتیجه آن میشود که فرمانروا بعد از اطلاع و آگاهی از بیگناهی کامل حضرت یوسف(ع) او را از خواص خود قرار میدهد و به سمت خزانهداری مملکت پهناور مصر میگمارد. (عباسیمقدم، 1393، ص7) علامه طباطبایی در باره تلاش یوسف(ع) برای اثبات بیگناهی خود میفرماید: یوسف(ع) برای این که شایعات و تبلیغات علیه خود را در میان مردم و درباریان خنثی سازد و بیگناهی خود را اثبات نماید به مأمور فرمانروای مصر گفت:«برگرد و بپرس که قضیه دست بریدن زنان درباری چه بوده است» یوسف(ع) با ظرافت تمام وارد میشود و بدون این که زلیخا یا دیگر زنان را متهم کند، با ادب کامل سرنخی به فرمانروا میدهد تا او در پی تحقیق به همه جزئیات ماجرا واقف گردد و از پاکی و برائت او آگاهی یابد».(طباطبایی، 1385، ج11، ص265) مرحوم طبرسی در مجمع البیان در مورد جمله« ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» به نقل از جبایی مینویسد: برخی گفتهاند؛ این سخن از همسر عزیز مصر است، یعنی، بدین جهت اعتراف نمودم تا یوسف(ع) بداند هرچند در حضورش بدو خیانت روا داشتم ولی در غیاب او با نسبت دادن گناه به او خیانت نمیکنم. و در باره جمله«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» نیز میگوید: اکثر مفسران آن را سخن یوسف(ع) میدانند؛ ولی جبایی میگوید:از سخنان زن عزیز است، بدین معنا که من خود را از بدی و خیانت در مورد یوسف(ع) مبرا نمیشمارم.(طبرسی، 1384، ج5، ص368) این اعترافات حاکی از تأثیر عمیق و شگرف تربیت عملی حضرت یوسف(ع) است که توانست فرد منحرفی را اینگونه به سوی خدا باز آورد که جمله«إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی» را از عمق جان سر دهد. پس بر انسان به ویژه مربی لازم است که خود را از گزند تهمتها مصون نگاه دارد.