طرح مسئله
یافتن الگوی مناسب در نوع مواجهه صحیح و اخلاقی و نیز حل چالشها و تعارضهای اخلاقی دغدغه دانشمندان تربیتی و اخلاقی بهویژه دانشمندان اخلاق کاربردی است. یافتن اصول و معیار برای حل این تعارضها همواره مورد دغدغه اینان بوده و در این زمینه دیدگاههای مختلفی مطرح کردهاند. بررسی منابع اسلامی و دیدگاههای دانشمندان اخلاق اسلامی ما را به یافتن برخی از این دیدگاهها یاری میرساند؛ اما اینکه کدامیک از این منابع از اعتبار بیشتری در حصول اطمینان برای عیارسنجی یکی از دو طرف تعارض و یافتن طرح ترجیح میتواند راهگشا باشد، حائز اهمیت است.
ازآنجاییکه مبتنی بر ادله که در جای خود بیانشده است قطعی بودن صدور و دلالت قرآن از جانب خداوند اثبات گردیده است، ازاینجهت میتواند محل اطمینان و مراجعه در حل دوراهیهای اخلاقی باشد. بر این اساس با توجه به روح حاکم بر آیات الهی و نیز توجه خاص در برخی از آیات قرآن ضمن طرح برخی چالشها و تعارضها میتواند بر اساس الگوی قرآنی در این زمینه کارگشا باشد. در این میان سوره یوسف (ع) بهویژه در بحث اخلاق معاشرت و بالأخص در حوزه معاشرت خانوادگی و مفاهیم و آموزههایی را مطرح و به مباحث اخلاقی آن پرداخته است.
اهمیت این سوره تا جائی است که قرآن بر اهمیت و الگو بودن آن توجه داده و آن را برای عبرت، پند و تذکر مؤثر میداند. الگو بودن شخصیت حضرت یعقوب (ع) و یوسف (ع) نیز جهت دیگری است که میتواند الگو و معیار بودن نوع ارتباطهای اخلاقی در این سوره را نشان دهد. در این مقاله ما از الگو بهعنوان شاخصی که میتواند معیار و جهتبخش روابط اخلاقی ما باشد بحث خواهیم کرد.
این سوره مبارکه هم میتواند با ارائه شخصیتهای مختلف و بیان سیره و روش آنها کارگشا باشد و هم بابیان هنجارهای مختلف براساس وضعیتهای گوناگون به ارائه نظام اخلاقی و تربیتی مشخص کمک رساند. این سوره مبارکه دربردارنده مباحث اخلاقی در عرصههای مختلفی چون اخلاق معاشرت، اخلاق جنسی، اخلاق اجتماعی، اخلاق حکومتداری، اخلاق اقتصادی و... است.
مسئله مقاله ما در چند محور قابلارائه است. نخست آنکه بر اساس این سوره مبارکه به دورنمایی از الگوی ارتباطی اخلاقی در این سوره بپردازیم و بهاجمال برخی از اینها را به تصویر بکشیم و پسازآن با ارائه قواعد و اصول عام به تشریح الگوی ارتباط اخلاقی متقابل بین فرزندان و والدین با الگو قرار دادن رابطه حضرت یعقوب (ع) با فرزندان و بالعکس بپردازیم.
اینچنین رهیافتی چند هدف را برای ما ممکن میسازد. نخست آنکه این بررسی اهمیت تعالیم قرآنی را در حل مشکلات و چالشهای اخلاقی تربیتی جامعه امروز ما را نشان میدهد و دوم، در یک بررسی موردی بهویژه در حوزه اخلاق خانواده و تأکید بر اخلاق والدین و فرزندان به شکل جزئی ضمن تبیین نوع رابطه حضرت یعقوب (ع) با فرزندان، دست یافتن به یک الگوی اخلاقی رفتاری در این زمینه در حل بخشی از تعارضات و چالشهای پیش رو را ممکن میسازد.
بهعنوان نمونه رابطه حضرت یعقوب (ع) با یوسف (ع) و تحریک و زمینهسازی حسادت در فرزندان بهواسطه محبت زیاد به یوسف (ع) ازجمله تعارضهای موردتوجه در این سوره است که مسئله موردبررسی ما در مقاله حاضر است. اینکه آیا نتیجه رفتار حضرت یعقوب (ع) حسادت فرزندان است و آیا این نوع رفتار با عدالت موردنظر درآیات و روایات سازگار است و یا آنکه آیا بهتر نبود با عدم چنین رویکردی زمینه مبتلا شدن حضرت یوسف (ع) به بلاهای متعدد و گرفتار شدن فرزندان دیگر به معصیت فراهم نمیشد، ازجمله پرسشهایی است که میتواند زوایای دیگر این الگوی ارتباطی قرآنی را نشان دهد.
- جایگاه و اهمیت الگوهای اخلاقی و رفتاری
الگوهای ارتباطی عبارتند از مجموعه فعالیتها و تدابیری که فرد یا افراد را به اهداف معینی میرساند، به تعبیر دیگر الگوها، دستورالعملهایی جزئیتر برای عمل و رفتار هستند که به ما میگویند برای رسیدن به مقصود و مقصد موردنظر چه باید کرد. چنانکه از تعریف بالا برمیآید به الگو نگاه سیستمی شده است که نشاندهنده یک نظام و یک فرایند در ارائه مدل مناسب جهت نیل فرد یا افراد به اهداف موردنظرشان است.
در نگاه دیگر الگو را میتوان قائم به شخص دانست جایی که دانشمندان علوم تربیتی و یا روانشناسی، اخلاق و جامعهشناسی اشخاصی را بهعنوان الگوهای اخلاقی و رفتاری در امر تربیت و رشد اخلاقی جامعه هدف مؤثر میدانند و همنشینی و ارتباط و مصاحبت با آنان را بر اساس ضوابط و دستورالعملهای مشخص توصیه میکنند. به اعتقاد آنان یکی از روشهای مؤثر و پرکاربرد در تربیت اخلاقی، روش الگویی است.
انسان بهطور طبیعی تحت تأثیر افکار، عقاید، گفتار، رفتار و حرکات دیگران، بهویژه پدر، مادر، مربیان قرار میگیرد و براساس آن، شخصیت، رفتار و اعمال خود را شکل میدهد. در این روش، افزون بر اینکه مربیان باید الگوهای خوب و مناسبی برای متربیان، بهویژه در مسائل اخلاقی باشند، باید الگوهای متناسب با متربیان را به آنان معرفی نمایند. همچنین ضروری است ملاکها و معیارهای انتخاب الگوهای اخلاقی به آنان معرفی گردد تا در این زمینه دچار خطا، اشتباه و انحراف نشوند.
اهمیت و نقش الگوها در پرورش، همانند نقش سرمشق و قطبنما در آموزش و پیمایش است. الگوها سرمشقها و قطبنماهای تربیت و تکامل در مسیر دشوار انسان کامل شدن هستند. نکته دیگر، آنکه در فرایند شکلگیری شخصیت فرزندان، بهترین نقش متوجه الگوهای رفتاری است؛ چراکه یادگیری اساس رفتار آدمی را شکل میدهد. یادگیریهای غیرمستقیم، ضمنی و مشاهدهای پایدارترین و مؤثرترین نوع یادگیریها محسوب میشود و در این میان مهمترین نقش بر عهده الگوهای رفتاری است.
تأثیر شخصیت الگوها در شکلگیری رفتار و منش متربیان فوقالعاده چشمگیر است. هرقدر الگوها در نظر متربیان از شخصیت محبوبتری برخوردار باشد، رفتارهای کلامی و غیرکلامی آنها بیشتر موردتوجه واقع میشود (افروز، 1380: 61).
- اهمیت و جایگاه الگوهای اخلاقی در قرآن
در قرآن کریم برای تربیت عملی انسان در وجوه مختلف، الگوهایی معرفیشده است. ارائه نمونهها و توصیف آنها در قرآن کریم نشانه اهمیتی است که در این کتاب الهی بر این روش در تربیت انسان شده است که ازجمله مفیدترین روشهای تربیت است.
ما در قرآن کریم با چهرههای متنوع و اسوههایی آشنا میشویم که هر یک دارای صفات و ویژگیهای ویژهای بودهاند. در فرهنگ قرآن، گاهی فرد بهعنوان الگو معرفیشده و گاهی جماعت و گروهی بهمثابه اسوه دستهها و جماعتها، به جامعه انسانی نشان داده میشوند که هر یک از آنها از پیامبران گرفته تا دیگران با توجه به شرایط محیط، روشهای گوناگونی را در زندگی در پیشگرفتهاند و مطالعه آنها میتواند راهنما و راهگشای انسانها در هر عصر و زمان باشند (دلشاد تهرانی،1376).
آنچه در این مقاله به آن توجه شده است نقش قرآن کریم در این الگوسازی است که هم الگوی کارآمد تربیتی و اخلاقی را در ارائه اصول، شیوه، روش و نوع ارتباط فرزندان و والدین در سوره یوسف (ع) تصویر میکند و هم با ارائه شخصیتهای عینی و بشری که دارای ویژگی خاص عصمتاند در این زمینه معرفی و راهنمایی میکند.
در اهمیت چنین الگویی امام علی (ع) در خطبه 160 نهجالبلاغه درباره الگو بودن شخصیت پیامبر (ص) فرمودند: «لقد کان من رسوال الله (ص) کاف لک فی الاسوه...؛ برای شما کافی است که راه و رسم زندگانی پیامبر اسلام (ص) را الگو قرار دهی» (فیض الاسلام، خ،160).
اینچنین کفایتی بر اساس توصیه امیر بیان جهات متعددی دارد؛ نوع رفتار و گفتار و حرکات و سکنات و ارتباطهای فردی و اجتماعی رسول خدا (ص) بهعنوان کسی که هم جنبه بشری دارد و هم متصل به حقایق وحیانی است فوقالعاده حائز اهمیت است. اینچنین بهرهمندی که بهواسطه پیامبری که پیراسته و مصون از خطا برای انسانها ممکن شده است را امام علی (ع) ازجمله منتها و نعمتهای بزرگ الهی بر بندگان خویش میدانند که با پیش رو داشتن آن، بدون هیچ دغدغه و لغزشی میتوان آن را پی گرفت و در مسیر هدایت و تربیت گام زد «فما اعظم منه الله عندنا حین انعم علینا به سلفا نتبعه و قائدا تطا عنه» (فیض الاسلام، همان).
امام علی (ع) خود را اولین متربی و متعلم میداند که در این الگوبرداری از همگان پیشی گرفته است و در این روش تربیتی توفیق بیشتری داشته و به کامیابی رسیده است؛ من همواره با پیامبر (ص) بودم چونان فرزند که همواره با مادر است. پیامبر (ص) هرروز نشانه تازه از اخلاق نیکو را برایم آشکار میفرمود و به من فرمان میداد که به او اقتدا کنم (همان، خ،192)؛ اما جنبه عبرت بودن الگوها نیز اهمیت دارد که کارکرد تربیتی و اخلاقی آن قابلتوجه است. با این وصف، درهرصورت نوع استفاده که میتوان از الگو بودن قرآن نمود هم رویکرد فرایندی است و هم شخص محورانه.
در چنین شیوهای پیامبران (ع) بهعنوان الگو معرفیشدهاند. کسانی که به تعبیر امام علی (ع) بهواسطه بهرهمندیهای خاص معنوی تحت تعلیم بزرگترین ملائکه الهی بودهاند «لقد قرن الله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره؛ از همان لحظه که پیامبر (ص) را از شیر گرفتند، خداوند بزرگترین فرشته خود را مأمور تربیت ایشان کرد تا شب و روز او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند» (همان، خ،97).
در چنین صورتی است که اطمینان از مصون بودن آنها از خطا و اشتباه میتواند در الگوبرداری و طی طریق و سلوک اخلاقی و رفتاری آنها کارگشا باشد. چنین نقشی را امام (ع) برای اهلبیت (ع) نیز تصویر میسازد و اطمینان میدهند که پیگیری مسیر زندگی اهلبیت (ع) جای هیچگونه نگرانی نداشته و بهشرط همگامی و همراهی مستمر، هدایت و تربیت رهروان قطعی است (دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تربیت اسلامی، ج،1: 529-530).
مهمترین ویژگی الگوها که باعث کارکرد وسیع آنها میشود، بشری بودن آنهاست «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی» (کهف،110). همچنین جنبه بشری باعث میشود که اسوه بهطور دائم در میان انسانها و در بحبوحه زندگی آنان حضورداشته و افراد به شکل مستمر در معرض رفتارها و آموزشهای آنان باشند. این جهت از مزایای مهم روش الگویی است (عباسی مقدم، 1376: 52-53).
ویژگی مهمتر الگوهای قرآنی این است که انسانهایی کامل و متعالی هستند و از عصر خویش تا دورادور تاریخ انسان همچنان الگو و قهرمان خواهند بود، برخلاف قهرمانان تاریخ و الگوهای ممتاز جوامع بشری که غالباً در یک بعد یا دو بعد ممتازند ولی الگوهای قرآنی که نمونه روشن و بارز آنها پیامبران الهی هستند در ابعاد مختلف فردی، اجتماعی، عبادی، اخلاقی و... میتوانند موردتوجه قرارگرفته و چه در فرایند تربیت اخلاقی بهعنوان ارائهکننده نظام اخلاقی بایسته و چه بهعنوان الگوهای عینی از آنها بهرهمند گردید.
- بررسی وضعیتهای ارتباط اخلاقی در روابط والدین و فرزندان در سوره یوسف (ع)
باتوجه به مطالب پیشگفته میتوان سوره یوسف و نوع ارتباط مطرحشده در آن را موردتوجه قرارداد. در چنین نگاهی این سوره مبارکه میتواند الهامبخش روابط اخلاقی تربیتی صحیح و شایسته در تمام عرصههای فردی، اجتماعی، عبادی و حتی در بعد حاکمیتی باشد ولی جهت معطوف شدن به مسئله مقاله ما، الگوی ارتباطی در خانواده آنهم با تأکید بر روابط والدین و فرزندان و بهویژه رابطه پدر و فرزندان و فرزندان و پدر را موردتوجه و تمرکز قرار دهیم.
ارتباط حضرت یعقوب (ع) باخدا، با خود، با فرزندان و برادران با برادران، یوسف (ع) با برادران، یوسف باخدا و یوسف با یعقوب (ع)، یوسف با زلیخا، یوسف با زنان مصر، زلیخا با زنان مصر، زلیخا با یوسف (ع)، یوسف با مردم بهعنوان حاکم ازجمله الگوهای موردتوجه در این سوره مبارکه است که در ساحتهای ارتباطی درون شخصی، بیرون شخصی، بین شخص و فراشخصی قابلارائه و بررسی است.
بر این اساس بیان جنبهها و کارکردهای مختلف سوره یوسف مسئله مقاله ما نیست لذا فارغ از ابعاد مختلف آن به دورنمایی از الگوهای مختلف ارتباطی اشاره و پسازآن به روابط متقابل حضرت یعقوب و فرزندان با توجه به وضعیتهای مختلف و موقعیتهای ارتباطی اشاره خواهیم کرد و سپس با استخراج اصولی به دو چالش اخلاقی در این زمینه اشاره خواهیم نمود.
ابتدا به وضعیتهای مختلف اخلاقی در این زمینه اشاره میکنیم:
- اجازه نقل رویای حضرت یوسف (ع) را به او داد «و اذ قال یوسف لابیه ...» (یوسف:4). ارتباط یعقوب با یوسف (الگوی صحیح) اصل اخلاقی مرتبط، احترام، تکریم، عزتنفس، اعتماد و ادب.
- پیشگیری از برخورد نامناسب فرزندان با یکدیگر. گونههای ارتباط: ارتباط یعقوب با یوسف «الگوی شایسته» اصل اخلاقی تکریم و عزتنفس و احترام.
- نهی کردن فرزندان بهصورت صحیح و مطلوب همراه با ذکر مفاسد آن. «الگوی صحیح»
- رابطه صمیمی و سرشار از محبت با یوسف و یوسف با پدر «یا ابت» و «یا بنی» اصول؛ خدامحوری، عزتنفس، تکریم، احترام، «الگوی شایسته».
- یاد کردن فرزندان و کسانی که دارای ارزش و شرافت بودهاند و ازدسترفتهاند «تالله تذکر یوسف» (یوسف:85).
- تغافل در برابر بعضی از اشتباهات فرزندان (مخصوصاً در مواردی که فرزندان خود را پاک جلوه میدهند) اصول اخلاقی مرتبط: اصل تغافل، عزتنفس.
- گرفتن عهد و پیمان الهی از فرزندان در انجام بعضی از امور، ارتباط یعقوب با سایر فرزندان «الگوی شایسته» اصل اخلاقی مرتبط: اصل خدامحوری، عدم مقابلهبهمثل، تغافل.
- بخشش و طلب آمرزش برای فرزندان در صورت عذرخواهی آنان؛ اصل اخلاقی، خدامحوری، عزتنفس، تغافل.
- نیرنگ و دروغ به پدر «راه نفاق در پیش گرفتن» ارتباط فرزندان با یعقوب «الگوی ناصحیح و معیوب» اصول اخلاقی، کینه، حسادت، غرور، بیاحترامی و بیادبی.
- حسادت، اذیت و آزار یوسف توسط برادران که نتیجه تکبر و پیروی از هوای نفس بود. گونه ارتباط: رفتار برادران با یوسف «الگوی ناصحیح» اصل: بیاحترامی و بیادبی.
- عفت و پاکدامنی یوسف در مقابل طمع نامشروع زلیخا- ارتباط یوسف و زلیخا «الگوی شایسته صحیح و مطلوب» اصل اخلاقی: خدامحوری، عزتنفس، احترام به خویشتن.
- توجه به خداوند و دعا نمودن هنگام افتادن به ورطه جهالت و گناه «قال معاذ الله...»
- همغذا شدن و همنشین شدن با انسانهای باکرامت، یوسف در مقابل ستم و عداوت برادران استغفار و طلب عفو به خاطر ظلم برادران خودش. ارتباط یوسف با برادران «الگوی صحیح» اصل اخلاقی: اصل خدامحوری، تکریم، احترام، عزتنفس، ادب.
- در میان گذاشتن مسائل مهم خود با والدین برای حل مشکلات. رعایت احترام و ادب نسبت به والدین در هر شرایط. ارتباط یوسف با والدین «الگوی صحیح» اصل اخلاقی: خدامحوری، ادب، اعتماد، احترام و تکریم.
- رفع اتهام از خویش، چراکه آبروی مؤمن درگرو آن است. اصل عزتنفس و احترام به خویشتن و تکریم و...
- مطرح کردن لیاقتهای خویش و تخصصهای لازم، اصل احترام به خویشتن، «الگوی صحیح»
- لزوم تبلیغ دین و اظهار علم و تخصص در فرصتهای مناسب و هنگام نیاز «الگوی صحیح»
- تقوا و پرهیزگاری یوسف (ع) نسبت به زنان مصر، «الگوی صحیح» اصل عزتنفس، خدامحوری و ادب بندگی.
- احسان به خلق حتی در سختترین حالات و مکانها همچون زندان؛ مثل عیادت از بیماران در زندان و ابراز همدردی باغم دیدگان.
- اصول اخلاقی حاکم بر ارتباط حضرت یعقوب و فرزندان
از نوع ارتباطات اخلاقی حضرت یعقوب (ع) و فرزندان و قرار گرفتن آنها در وضعیتهای اخلاقی مختلف میتوان اصولی که نهتنها در مقطع زندگی این پیامبر بلکه در هر عصر و زمان مسری و قابلاستفاده و بهرهمندی است. اینها را ازآنجهت اصل مینامیم که میتواند بهعنوان ریشه و اساس بسیاری از رفتارهای ارتباطی در هر زمان و مکانی با توجه به موقعیت و وضعیت ارتباطی خاص کارگشا باشد هرچند میتوان بهعنوان شیوه و روش تربیتی و اخلاقی نیز از آنها یادکرد.
برخی از این اصول ریشهایتر و در مرتبه عالیتر از بقیه هستند؛ مثل اصل خدامحوری و برخی برخاسته از دیگر اصول عالی و مهمتر است. با این وصف این اصول از نوع ارتباط حاکم بر رفتار شخصیتهای داستان حضرت یوسف (ع) در قرآن کریم متخذ شده است.
1-4) خدامحوری
این اصل بر همه روابط پیامبران و معصومین (ع) و بالعیان در رفتار حضرت یعقوب (ع) و یوسف (ع) سایه افکنده و شالوده ارتباطهای چندگانه آنهاست. مسائلی همچون صبر، تقوی، صفح و عفو، احسان، تغافل، پذیرش عذر و دیگر اخلاقیاتی که در این سوره از این دو شخصیت عظیم صادرشده است درگرو چنین اصل محوری است. در مقابل همواره برادران که دچار خطاهای اخلاقی مثل حسادت، دروغ، جنایت و... میشوند از این اصل فاصله گرفته و بهواسطه غلبه نفس خدا را فراموش کردهاند.
نشان دادن چنین اصلی در رفتارهای شخصیتهای مثبت و منفی قصه یوسف (ع) خود محتاج پژوهشی مستقل است ولی نمود اجمالی آن بر اساس آیات قرآن در این سوره قابل تصویر است. براساس این اصل با توجه به نوع تربیتی که حضرت یعقوب (ع) اتخاذ میکند مربی در امر تربیت باید همواره به این اصل توجه داشته باشد و این اصل را به متربی خود منتقل کند تا او هممحور همهچیز را خداوند بداند و کارها را بر اساس آن تنظیم کند؛ یعنی ملاک او ارزشهای فردی و نفسانی نباشد، بلکه ارزشهای الهی، معیار عمل و رفتار او قرار گیرد و این همان بیرون راندن هوای نفس از دل و توجه خداوند در همه امور است (ابوطالبی،1388:142-140).
از ابتدای زندگی حضرت یوسف (ع) تا پایان آن، حوادث گوناگونی برای آن حضرت رخ داد اما آنچه در این میان او را «یوسف» کرد و به مقامات بالا رسانید، تقوا، توکل و پرهیزکاری او در مقابل شهوات بود. معصیتی که کمتر کسی از انجام آن چشم میپوشید و پیروزمندانه بر هوای نفس خویش غالب میشود. بهعنوان نمونه قرآن جریان مواجهه یوسف (ع) با زلیخا و صحنه گناهی که پیش آمد را اینگونه بیان میکند:
«و زنی که یوسف در خانه او بود از یوسف تمنای کامجویی کرد و درها را بست و گفت بشتاب بهسوی آنچه برای تو مهیاست. یوسف گفت: پناه میبرم به خدا، خدایی که پروردگار من است و مقام و منزلت مرا گرامی داشت. بیشک ستمگران رستگار نخواهد شد» (یوسف:23). خداوند نتیجه چنین روحیه خدامحوری را درباره یوسف اینگونه بیان میکند: «آن زن قصد او را کرد و نیز اگر برهان پروردگار را نمیدید قصد وی را مینمود، اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم، چراکه او از بندگان مخلص ما بود» (یوسف:24).
نکتهای که در این آیه شریفه آمده و جنبه الگو بودن آن را پررنگتر مینماید جمله «انه من عبادنا المخلصین» است که نشان میدهد اینگونه امدادهای غیبی که در لحظات طوفانی و بحرانی به سراغ پیامبران همچون یوسف (ع) میشتافته، اختصاص به آنها ندارد و هرکسی در زمره بندگان مخلص و خالص خدا وارد شود، او هم لایق چنین مواهبی خواهد بود (مکارم شیرازی، 1361، ج، 9: 375-376). لذا از عباد سخن میگوید و به آن جنبه عمومیت میبخشد.
2-4) اصل تکریم
یکی از تفاوتهای انسان و حیوان در این است که در متن زندگی انسان مسائلی معنوی و غیرمادی وجود دارد (مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، 231). از این مبنای دوبعدی بودن انسان، اصل کرامت انسان را استنباط میکنیم. «کرامت» در لغت به معنای «شدت»، «قدرت» و «غلبه» است (ابن فارس،1387).
کرامت امری است ذاتی که خدای متعال انسان را بدان مفتخر ساخته است؛ و فرموده: «لقد کرمنا بنیآدم... علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ آنان را بر بسیاری از آفریدگان خویش برتری کامل بخشیدیم» (اسرا:70). به تعبیر شهید مطهری مقصود قرآن از اینکه فرموده ما در خلقت و آفرینش، او را مکرم قراردادیم؛ یعنی این کرامت و شرافت و بزرگواری را در سرشت و آفرینش او قراردادیم (مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام:230).
انسان از یک کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است خداوند او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است (مطهری، انسان در قرآن:10). مقصود از کرامت ذاتی آن است که خداوند انسان را بهگونهای آفریده که در مقایسه با برخی موجودات دیگر، امکانات و مزایای بیشتری دارد یا تنظیم و ساختار امکاناتش به شکل بهتر صورت پذیرفته و درهرحال، از دارایی و غنای بیشتری بهرهمند است. این نوع کرامت، درواقع حاکی از عنایت ویژه خداوند به نوع انسان است و همه انسانها فارغ از سن، جنس، رنگ و موقعیت جغرافیایی از آن برخوردار است.
در سوره یوسف نیز این اصل کاملاً دیده میشود. کرامت و بزرگی یوسف (ع) زمانی آشکار میشود که برادران او بعدازآن همه جفا و آزار، او را در میان چاه آویزان کردند و چون به نیمه چاه رسید به قعر چاه رهایش کردند تا به این وسیله بمیرد، ولی چون در ته چاه آب بود او در آب افتاد، پس بهطرف سنگی که در آنجا بود رفته روی آن ایستاد (طبرسی، 1408، ج 12: 175). در مقابل چنین رفتاری شرایط، برادران را مجدداً به یوسف (ع) رساند. یوسف در مقابل چنین ظلم عظیمی گفت: «هیچ یادتان هست که با یوسف و برادرش چه کردید؟ (یوسف: 89)؛ و با این عبارت خود را معرفی کرد.
لذا حضرت یوسف (ع) برادران را به خطابی مخاطب ساخت که معمولاً یک فرد مجرم و خطاکار را با آن مخاطب میسازد، «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف واخیه اذ انتم جاهلون» این جمله تنها یادآوری اعمال زشت ایشان است، بدون اینکه خواسته باشد توبیخ و یا مواخذهای کرده باشد تا منت و احسان را که خداوند به او و برادرانش کرده خاطرنشان سازد و این از فتوت و جوانمردیهای عجیبی است که از یوسف (ع) سر زد، راستی چه فتوت عجیبی (طباطبایی، 1417، ج 11: 321).
درگذشته زمانی پیش آمد که یوسف از یک برادر به برادر دیگری پناهنده میشد تا در مورد او ترحم کرده و به او ظلم نکنند، اما امروز برادران یوسف میخواهند به آنها ترحم کرده و به ایشان احسان و کرم نماید. در اینجا بود که برادران اعتراف به خطاکاری خویش نموده و نیز اعتراف کردن که خداوند یوسف را بر ایشان برتری داده است و به این مطلب در آیه 93 این سوره اشارهشده است. پس یوسف میفرماید: «لاتثریب علیکم الیوم؛ امروز بر شما ملامتی نیست» (یوسف: 92). آری کسی که تمام ظلمهای برادران را یکجا میبخشد، سزاوار ریاست و کرامت است.
امام علی (ع) نیز در نهجالبلاغه بر اصل کرامت انسان اشاره میکند، میفرماید: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته؛ کسی که به بزرگواری و شرافت و کرامت خویش پی برد، شهوتهایش را خوار کرد» (نهجالبلاغه، حکمت 449)؛ و اینچنین برخوردی باعث شد برادران به مقام ارزشمند خود پی ببرند و در مقام توبه به اصلاح خویش بپردازند.
لذا کرامت و شرافت اساس تربیت انسان است و باید زنجیرههای نفی کرامت انسان را از دست و پای او گشود تا خود بتواند در بیکران کمالات انسانی پرواز کند و به آنچه باید نائل آید. چنین برخورد کریمانهای که از جانب حضرت یعقوب (ع) و یوسف (ع) صورت گرفت زمینه تربیت اخلاقی آنان را فراهم نمود و چنین برخوردی میتواند الگوی در اصلاح و تربیت فرزندان ناخلف و طاغی باشد.
3-4) اصل عزتنفس
عزت در لغت به معنای «قوت» و «غلبه» است راغب اصفهانی در مفردات میگوید: «العزه حاله مانعه للانسان من ان یغلب» (اصفهانی، 1350:344) عزتنفس به معنای شکستناپذیری، آسیبناپذیری، متانت، مناعت، شرافت، علوطبع، ارجمندی و بزرگمنشی معنی شده است (فیومی، 1347؛ فیروزآبادی، 1412؛ بندر ریگی،1375؛ دهخدا، 1372)؛ و ازنظر تربیتی نزاهت از پستی و فرومایگی و برخورداری از اعتلای روحی است. عزت که کلمه بزرگی است و در قرآن کریم هم آمده همان حالت ترفیع و بلندی روح است که نمیگذارد انسان، مغلوب و مقهور چیزی واقع شود و دچار ذلت و گرفتاری مادی و مقهور و اسیر و زبون گردد؛ آزاد زندگی کند و با سربلندی امرار حیات نماید چنین انسانی را میتوان «عزیزالنفس»، دانست (فلسفی،1370: 139).
عزتنفس عبارت است از «احساس ارزشمند بودن، این احساس از مجموع کارها، احساسها عواطف و تجربیات که در طول زندگی ناشی میشود. بهبیاندیگر عزت در اصطلاح عمومی عبارت است از «حفظ شخصیت و محترم بودن در اجتماع» بدیهی است که مطلوب بودن این حقیقت امری است فطری و هر کس میخواهد که میان مردم عزیز باشد و به شئون او در اجتماع لطمه وارد نشود. همان چیزی که بهعنوان یکی از اصول اخلاقی، مصداق آن در رفتار حضرت یوسف (ع) بروز و ظهور پیدا کرد.
عزتنفس برای همه در کلیه شئون زندگی فردی، اجتماعی، مادی و معنوی و نیز در تمام ادوار حیات از دوران کودکی تا پیری، از ارکان مهم خوشبختی و سعادت است، چراکه هم خود یکی از بزرگترین فضائل و سجایای انسانی است و هم محرک آدمی در اجرای سایر برنامههای اخلاقی و وظیفهشناسی نسبت به دیگران است. بهعبارتدیگر شرافت نفس علاوه بر آنکه ازنظر فردی برای همه یکی از صفات حمیده است میتواند ضامن اجرایی سایر فضایل و صفات پسندیده هم باشد و صاحبش را به مراعات تمام وظایف اخلاقی و انسانی وادار سازد (فلسفی،1377، ج 2: 285).
اکثر صاحبنظران برخورداری از عزتنفس را بهعنوان عامل مرکزی و اساسی در سازگاری عاطفی-اجتماعی افراد میدانند. عزتنفس با شادکامی و کارکرد مفید فرد رابطهای متقابل دارد و فردی که احساس خوبی در مورد خودش دارد بهتر میتواند با مشکلات کنار بیاید. هیچ بیمار روانیای را نمیتوان یافت که با فقدان عزتنفس و یا ضعف آن در ارتباط نباشد. بهرهمندی از عزتنفس علاوه بر آنکه جزئی از سلامت روانی محسوب میشود با پیشرفت تحصیلی نیز مرتبط است (بیابانگرد،1373: 25).
در جریان داستان حضرت یوسف (ع) و زمانی که خواستند او را از زندان بیرون بیاورند یوسف بهجای اینکه دست و پای خود را گم کند که بعد از سالها در زندان بودن اکنون نسیم آزادی میوزد، به فرستاده پادشاه جواب منفی داد و گفت: من از زندان بیرون نمیآیم تا اینکه تو بهسوی صاحب و مالکت بازگردی و از او بپرسی آن زنان که در قصر عزیز مصر دستهای خود را بریدند به چه دلیل بود؟
او نمیخواست بهسادگی از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذیرد بلکه او میخواست اول درباره علت زندانی شدنش تحقیق شود و بیگناهی و پاکدامنیاش کاملاً اثبات گردد و پس از تبرئه شدن از هرگونه اتهام، سربلند آزاد گردد. در حدیثی آمده که رسول خدا (ص) فرمودند: «از صبر یوسف در شگفتم که هرگاه عزیز مصر نیاز به تعبیر خواب پیدا کرد نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمیگویم، اما همینکه خواستند او را آزاد کند، بیرون نیامد تا رفع اتهام شود (تفسیر اطیب البیان، قرائتی،1383، ج 6: 89).
بنابراین، برای اینکه عزت در درون آدمی جان بگیرد و رشد کند و همه وجود را فراگیرد و انسان از روحیه عزتمندی برخوردار شود، بهترین راه، اطاعت و بندگی خدا، غلبه بر هوای نفس و آزادی از بند دنیا است که در سخنان امام علی (ع) در نهجالبلاغه بهصراحت بیانشده است و چون عزت به تمامه و بالاصاله از آن خداوند است اطاعت خدا راهی کوتاه و هموار و مطلوب فطری در کسب عزت و شرافت است و غنیمتی بیمانند در تربیت انسان است.
4-4) اصل تغافل
تغافل به معنای نادیده گرفتن رفتار و گفتار متربی از طرف مربی بهمنظور تربیت و پرورش او است. در تعلیم و تربیت، تغافل یکی از اصول و روش مؤثر و کارآمد به شمار میرود و چهبسا با این روش، متربی به خود آید و راه صلاح در پیش گیرد. این روش نیز از فروغ اصل عزت به شمار میرود. با این تفاوت که در روش حاضر توجه، معطوف به ضعفهای متربی است. بروز ضعفها، شکستن عزت را در پی میآورد. پس اخفای آنها طریقهای برای حفظ عزت است (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی: 136).
مباحث اخلاقی چون عدم تجسس «لا تجسسوا» (حجرات/12) گویای این است که حفظ آبرو، عزت و کرامت انسانها بسیار مهم و ضروری و مؤید این اصل اخلاقی-تربیتی است. برخی صاحبنظران تربیتی معتقدند تغافل به این معنا است که ما از امری بهواقع، مطلع شویم و تظاهر بهغفلت کنیم. هرگاه عملی و رفتاری را شاهد بودیم که تأملبرانگیز بود، باید بنا بر اصل صحت که در فقه آمده است آن را به نحو مطلوبی توجیه کنیم و آنگاهکه راههای توجیه مربی سر شد و برای او یقین حاصل آمد که متربی خطا کرده است، زمان تغافل فرامیرسد. در این هنگام، عزت متربی باید با تغافل از خطای او حفظ شود (همان).
البته این تغافل نباید بهجرئت و جسارت متربی بیانجامد لذا باید به این آسیب نیز توجه نمود. درواقع این اصل متربی را در حریم خاصی که مربی از آن متوقع است نگه دارد. بر این اساس «خطرناکترین» لحظه در تربیت، لحظهای است که متربی خود را از رو پوشیدن خطای خویش بینیاز ببیند و از برملا کردن آن ابایی نداشته باشد. تغافل، تدبیری برای پیشگیری از وقوع چنین لحظهای است که به کاربرد این شیوه مانع از آن است که احساس عزت فرد، بالجمله زایل شود و آنچه فرد را به پرهیز از خطا موفق میسازد، احساس عزت است (همان: 137).
در احادیث نیز به این اصل اشارهشده است. بهعنوان نمونه امام علی (ع) میفرماید: «در معصیتها یا همانند آزادگان باید شکیبا بود یا مانند جاهلان و ابلهان، خود را به فراموشی «تغافل» زد» (نهجالبلاغه، حکمت 413). ایشان تغافل را روش کریمانه میداند و میفرماید: «من اشرف اعمال الکریم غفلته عما یعلم؛ خود را بیخبر نمایاندن و تغافل کردن، از بهترین کارهای بزرگواران است» (همان، حکمت 222).
این اصل اخلاقی در زندگی اجتماعی نیز سفارش شده است. لذا در حدیث واردشده که: «صلاح حال التعایش و التعاشر ملاء مکیال ثلثاه فتطنه و ثلثه التغافل؛ صلاح زندگی جمعی و روابط متقابل چون محتوای پیمانهای است که دوسوم آن زیرکی و یکسوم آن تغافل است» (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ج 2: 224)؛ اما این اصل تنها به سود متربی نیست بلکه در حفظ شخصیت مربی اعم از مربیان آموزشی و والدین تأثیرگذار است. لذا ازاینجهت نیز به این اصل سفارش شده است: «اظموا اقدارکم بالتغافل عن الدنی من الامور؛ قدر و منزلت خویش را با تغافل در امور کوچک و پیشپاافتاده بزرگ دارید» (همان: 359).
مراعات این اصل در روابط حضرت یعقوب با فرزندان و یوسف با برادران خود نیز مشهود است. حضرت یعقوب (ع) بااینکه از احوال و خصوصیات دیگر فرزندان خود باخبر بود اما باز با آنها محبت میکرد و آنها را دوست میداشت. در آنجا که فرزندان میخواستند با اظهار خیرخواهی به پدر نیرنگ بزنند و یوسف را با خود به صحرا ببرند پدر در پاسخ آنها نمیگوید که من بر شما ایمن نیستم بلکه میفرماید: «وضع درونی خود من اینگونه است که اگر او را از نزد من ببرید ناراحت میشوم.» آنگاهکه پسران پیراهن خونین یوسف را نزد آن حضرت آوردند، باآنکه میدانست آنها دروغ میگویند (چراکه اگر گرگ یوسف را خورده بود حتماً پیراهن دریده و پاره میشد) اما در جواب آنها که گفتهاند: «ما رفته بودیم که مسابقه بگذاریم» (یوسف/17) هیچ اعتنایی نکرده و فرمود: «بلکه نفس شما امری را بر شما تسویل کرده» (یوسف/18)؛ یعنی قضیه اینطور که شما میگویید نیست، بلکه نفس شما در این موضوع شمارا به وسوسه انداخته و مطلب را مبهم کرده است. آنگاه اضافه میکند که: «من خویشتنداری میکنم، یعنی شمارا مواخذه ننموده و در مقام انتقام برنمیآیم بلکه خشم خود را بهتماممعنا فرومیبرم» (طباطبایی، 1417، ج 11: 140).
چنین رفتاری را در ارتباط یوسف (ع) و برادران نیز میبینیم. زمانی که برادران را شناخت با غمض عین و تغافل شرایط را مدیریت نمود تا به هدفی عالی که تنبه برادران باشد، سوق داده شود.
5-4) اصل احترام
این اصل نمودهای مختلفی دارد چه در گفتار و بیان و چه در رفتار و عمل. در احادیث توصیهشده است فرزندان خود را بانام نیکو صدا بزنید و با احترام از آنها یاد کنید چنین توصیهای را در مورد فرزندان نسبت به والدین نیز داریم که از صدازدن آنها به نام و اسم آنها تحذیر شده است. در این داستان نیز حضرت یوسف (ع) هنگام بازگو کردن، احترام و ادب را رعایت نموده و پدر را هیچگاه به اسم صدا نمیزند بلکه میگوید: «یا ابت» ای پدر من (قرائتی، 1383، ج 6: 72). حضرت یعقوب (ع) نیز متقابلاً هنگام خطاب به فرزندش یوسف (ع) میفرماید: «یا بنی» ای پسرکم مبادا خوابت را برای برادرانت بازگو کنی. (یوسف:5)
پس پدر، مادر و مربی بایستی رابطه صمیمانه توأم با احترام با فرزندان و متربیان خود داشته باشند تا فرزندان و متربیان بتوانند سخن خود را با آنان مطرح کنند و این آیات بیان میکند که فرزندان را با مهربانی مورد خطاب قرار دهید. گفتهاند زمانی که یوسف عزیز مصر گشت همه خاندان خود را به مصر فراخواند و چون حضرت یعقوب (ع) به نزدیکی مصر رسید، یوسف (ع) با لشکریان خود و مردم مصر به استقبال پدر و خاندان خود آمدند. در آنجا پدر و مادر خویش را در آغوش گرفت و آنگاه بهمنظور احترام و رعایت ادب گفت: داخل مصر شوید و در جمله «انشاء الله آمنین» (یوسف:99) اگر خدا بخواهد در امنیت هستید، ادب و احترامی را رعایت کرد که بیسابقه است؛ چون هم به پدر و خاندانش امنیت داد و هم رعایت سنت و روش پادشاهان را که حکم صادر میکنند، نموده است؛ و هم ادب الهی را مراعات و مشیت خدا را نیز در نظر گرفت.
اینچنین ادب و احترام همه جانبهای را در هیچ الگوی رفتاری نمیتوان مشاهده نمود. علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه «و رفع ابویه علی العرش...» (یوسف:100) میفرماید: معنایش این است که یوسف (ع) به خاطر احترام، پدر و مادرش را بالای تخت سلطنتی برد که خود بر آن تکیه میزد (طباطبایی، 1417، ج 11: 336).
6-4) اصل قبول عذر
یکی از آیاتی که ممکن است در این زمینه معنی یابد، آیه شریفه 61 سوره توبه است که در بتره پیامبر اکرم (ص) واردشده است: حضرت به پذیرش عذرهای دیگران همت میگماردند تا حدی که عدهای به ایشان طعنه میزدند که چقدر گوش شنوا دارد؛ به تعبیر دیگر، ایشان تغافل میکردند، ولی دیگران این عمل را دلیل بر سادهلوحی حضرت میپنداشتند، ولی خداوند در پاسخ آنان میفرماید: «و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم؛ میگویند او آدم خوشباوری است، بگو خوشباوری بودن او به سود شماست» (توبه: 61).
ازآنجاکه حضرت یعقوب (ع) همواره امیدوار بود، به فرزندان خود فرمود: بروید و در مورد یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خداوند مأیوس نباشید (یوسف:87). آنگاهکه گمگشتگان یعقوب پیدا شدند، برادران از پدر خواستند که برایشان طلب مغفرت و بخشش نماید و یعقوب (ع) نیز قبول کرد، اینجا نقش تربیتی پدر بهخوبی نشان داده میشود؛ زیرا رفتار و تعالیم حضرت یعقوب (ع) صبر ایشان و مدارا نمودنشان به بهترین وجه به فرزندان نشان میداد که در توبه فرزندان نقش به سزایی دارد و اگر یعقوب از همان ابتدا که آنها عملی بسیار زشت انجام دادند، آنها را طرد میکرد شاید هیچگاه بیدار نمیشدند و متوجه خدا نمیگشتند. پیامبر گرامی اسلام میفرماید:
«ما پیامبران مأمور گشتهایم به مدارای با مردم، چنانکه مأمور گشتهایم به انجام واجبات و تکالیف» (مجلسی، بیتا ج 75: 53).
7-4) اصل عدم مقابلهبهمثل
گاهی انسان با افرادی مواجه میشود که از روی اغراض و انگیزههای خاص رفتار ناشایستی از خود نشان میدهند. در برخی موارد، حسادت و صفات زشت دیگر، آنان را وادار میکند که در هنگام معاشرت با دیگران رفتاری را از خود نشان دهند که به انسان زیان میرساند. سخن در این است که در مواجهه با چنین افرادی، انسان چه رویهای در پیش گیرد؟ اگر در برابر کسی که در حق او دشمنی میکند و یا در حق او کوتاهی و بیادبی میکند، بخواهد همانند او رفتار کند، کار به درگیری و برخورد میانجامد و درست با مشکلی مواجه میشود که انسان در برخورد با نابخردان و نادانان با آن مواجه میشود.
در چنین موادی باید از برخورد مقابلهبهمثل صرفنظر کند و خلقوخوی مدارا در پیش گیرد. سعی کند با تمرین گذشت و چشمپوشی با چنین افرادی مدارا کند و فوری عکسالعمل نشان ندهد، در برخی موارد خود را به تغافل بزند که گویا متوجه چیزی نشده که دیگری چهکاری کرده و چه گفته است. (مصباح یزدی،1382: 10 ج 2:394)؛ و آیت مسئله در برخورد حضرت یعقوب (ع) با فرزندانش بهخوبی به چشم میخورد.
نکته آموزنده در این عمل حضرت یعقوب (ع) این است که: مستقیماً و بیپرده به فرزندان نیرنگباز خود نفرمود که شما دروغ میگویید چراکه ممکن بود خشونت کنند، اما آن حضرت حالت نفسانی آنها را برایشان تشریح کرد که جای هیچگونه انکاری از جانب فرزندانش نبود و نیز این عمل منفی فرزندان را با عمل منفی دیگری از قبیل نشان دادن خشم و یا انتقام پاسخ نداد. لذا میبینیم کاری که یعقوب (ع) انجام میدهد این است که از آنان روی برتافت.
8-4) اصل اعتماد
از دیگر اصول اخلاقی که در ارتباط متقابل یعقوب (ع) و یوسف (ع) دیده میشود رعایت اصل اعتماد است. گفتن یوسف (ع) خوابش را به پدر، فرستادن یعقوب یوسف را با دیگر فرزندانش و... از نمونههای اصل اعتماد است. جالب آنکه اعتماد حضرت یعقوب به فرزندانش که نسبت به آنها اطمینان کامل ندارد خیلی قابلتوجه است. آنچه در داستان یوسف (ع) بیشتر هویداست ارتباط آن حضرت با پدرش حضرت یعقوب است. یوسف در همان اوایل کودکی خوابی عجیبی میبیند و پدر را که محرم اسرار و بهترین مرجع برای حل مشکلات خود میدانست از آن مطلع میکند.
نکته قابلتوجه این است که برای مطلب مهم خود در خانواده، پدر را امین و فرد ذیصلاح میداند و به او مراجعه میکند. این نکته تربیتی مهمی است که پدر تکیهگاه مهم و ذیصلاح در مشکلات فرزندان است باید اسرار خود را با او در میان گذاشت و او مورد اعتماد است.
- چالشهای الگو ارتباطی حضرت یعقوب (ع)
تعارض در لغت به معنای «خلاف یکدیگر آمدن و معارضه کردن یکی با دیگری» است (دهخدا، 1343، ج 14: 701). مقصود از تعارض گزارههای اخلاقی در اصطلاح تعارض دلیلها و مفهوم آنها نیست، بلکه مقصود ناسازگاری در اصل اخلاقی در مقام امتثال است (محمدی، 1389: 126-123). ما در مباحث اخلاقی بهویژه اخلاق کاربردی با چالشها گاه تعارضهای بدوی مواجه میشویم (بوسلیکی، تعارض اخلاقی و ظرفیت دانش اصول فقه:25) تعارض اخلاقی موقعیتی است که همزمان دو یا چندوظیفه اخلاقی دارد که هرکدام بهتنهایی وظیفه اوست اما اتفاقاً و فقط به دلیل همزمانی نمیتواند همه آنها را انجام دهد.
در بحث ارتباط یعقوب با یوسف نیز در نظر اولیه چالشهایی به چشم میخورد که ازنظر صاحبنظران دور نبوده و حتی در برخی متون دینی و روایات بدان اشارهشده است ازاینجهت ما بهعنوان نمونه و رویکرد الگو محورانه که در مقاله پیش رو دنبال کردیم به دو نمونه اشاره میکنیم هرچند هر یک از این چالشها میتواند محور یک پژوهش مستقل باشد ما بهاجمال و مرتبط با مسئله مقاله به آن میپردازیم.
1-5) چالش اظهار محبت صادقانه یعقوب به یوسف و ایجاد حسادت برادران
در یک نگاه اجمالی روایت امام باقر (ع) میتواند نقطه ایجاد این چالش باشد. ایشان فرمودند: «من گاهی به بعضی از فرزندانم محبت میکنم و آنها را روی زانوی خود مینشانم درحالیکه استحقاق اینهمه محبت را ندارند تا مبادا علیه سلیر فرزندانم حسادت بورزد و ماجرای یوسف (ع) تکرار شود» (مجلسی، بیتا ج 74: 78).
آنچه اجمالاً در سوره یوسف منعکسشده است آن است که برادران یوسف (ع) که گروهی نیرومند هم بودند بر ایشان بسیار ناگوار بود که پدرشان به طفلی صغیر بیش از آنان توجه کند لذا حسادت ورزیدند آنها این نعمت را در علاقه شدید پدر به او میدیدند هرچند نعمت اصلی یوسف کمالات خود او بود که موجب آن امر شده بود ولی درهرصورت علاقه پدر زمینه ایجاد این صفت درنهایت مبتلا شدن به ظلمهای دیگر را در فرزندان به همراه داشت.
سخن و پرسش مهم اینجاست که اگر حضرت یعقوب (ع) چنین عطوفت و علاقه را اظهار نمیکرد موجبات گناه و خطای فرزندان را فراهم نمینمود و اینهمه ظلم در حق یوسف اتفاق نمیافتاد. این علاقه و نهایتاً حسادت فرزندان باعث شد آنان دست به توطئه بزنند و برای رسیدن به مقصود خود، به نزدیکترین فرد خود یعنی پدرشان نیرنگ بزنند و راه نفاق را در پیش بگیرند.
ضمناً از نتایج دیگر حسادت آنها این بود که برادر کوچک خود را در چاهی تاریک رها ساخته و مرتکب چنین ظلمی شوند و به دنبال آن برای اینکه قضیه را بهخوبی به اتمام رسانند به پدر خود دروغ بگویند که یوسف را گرگ خورده است. حتی در دو جای دیگر به پدرش نسبت ضلالت دادند و او را متهم به این صفت نمودند. حضرت یعقوب (ع) میتوانست محبت خود را کتمان کند و موجبات انحراف و گناه فرزندان و اینهمه سختی و ظلم به یوسف (ع) و خود را فراهم نکند. آیا بهراستی کار یعقوب (ع) به جهت اخلاقی تربیتی قابلتأیید است یا خیر؟ در پاسخ به این مطلب دیدگاههایی مطرحشده است:
یک ) علل معده دیگر در حسادت
برخی معتقدند حسادت برادران یوسف نتیجه تکبر و پیروی آنها از هوای نفس و غرور بود. چراکه نفس آنها میل به محبوب شدن داشت. لذا تکبر و غرور آنان و نیرومندی که داشتند آنان را دچار خودشیفتگی کرده و نفس اماره بر آنها چیره شد کما اینکه حضرت یعقوب به آنان فرمودند «بل سولت لکم انفسکم» (یوسف: 18).
دو) اظهار علاقه یعقوب به مادر یوسف و بنیامین
بعضی از مفسرین درباره حکم فرزندان حضرت یعقوب (ع) به ضلالت پدرشان گفتهاند که آن نادانی و خطای بزرگی از ایشان بوده و شاید جهتش این بوده که پدر را از روز اول متهم کرده بودند که مادر آن دو یوسف و بنیامین بیشتر از مادر ایشان دوست میداشت، پس ریشه این عداوت به مادران مختلف و زوجات متعدد یعقوب منتهی میشده، مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه برخی از مادران ایشان کنیز بودهاند و همین معنا سبب شد که در قضاوت خود گمراه شوند و نتوانند رفتار پدر را حمل بر غریزه والدین نسبت به فرزند کوچکتر بکنند. بلکه بگویند به خاطر علاقه بیشتری است که پدر نسبت به مادر آن دو داشته است (طباطبایی،1417، ج 21: 147).
علامه در تفسیر المیزان به این توجیه جواب داده و فرموده «آنجا که مفسر جهت ضلالت را در زوجات متعدد میداند، این حرف در جای خود قابلانکار نیست اما آنچه در قرآن سبب این اختلاف معرفیشده غیرازاین است و بهعلاوه اگر سبب منحصربهفرد، زنان متعدد بود جا داشت که برادران یوسف آن برادر دیگرشان را هم در چاه میانداختند و تنها به یوسف اکتفا نمیکردند».
همچنین علامه اشکال دیگری بر آن وارد کرده و میفرماید «اگر محبت یعقوب نسبت به یوسف از باب رقت و ترحم غریزی بوده که هر پدری را وادار میکند بچههای کوچک را مادامیکه صغیرند بیشتر دوست بدارد، قطعاً در اینجا پسران بزرگ وی اعتراض نمیکردند، چون هر یک از آنان بهنوبه خود چنین محبتی را در ایام طفولیت از پدرش دیده بودند دیگر عیبجویی و مذمت پدر را نمیکردند (همان، ج 21: 149).
همچنین معتقد بودند که از یوسف سزاوارتر به محبتاند، اما پدر از راه حکمت منحرف گشته، دو تا بچه خردسال را بر آنها ترجیح داده است (همان، ج 11: 335).
سه) اصل عدالت اخلاقی
برخی معتقدند ازاینجهت که عدالت «اعطا کل ذیحق حقه» است و چون یوسف (ع) از کمالاتی برخوردار بود شایسته بود پدر او چنین رفتاری داشته باشد. مطلب دیگری اینکه عدالت همیشه به معنای برابری و تساوی نیست، همچنانکه خداوند انسانها را متفاوت خلق کرده استوکسی هم حق اعتراض ندارد، چون حقتعالی بر اساس لیاقت و شایستگی هرکس نعمتهایی را به او عطا میکند؛ بنابراین، رفتار حضرت یعقوب عین عدالت و انصاف بوده است. ایشان یوسف را بر اساس شایستگیهای اخلاقی و معنوی منحصربهفردش مورد لطف و محبت بیشتری قرار میداد و آنچه میبایست از آن حذر کرد، رفتارهای ناپسند برادران یوسف بود که شیطان در دل آنان بذر حسادت کاشته و آنها را وسوسه کرد تا درنهایت او را به چاه انداختند.
چهار) علم یعقوب به ابتلای یوسف
در اینکه آیا رفتار حضرت یعقوب (ع) مطابق با عدالت موردنظر درآیات و روایات است، امام سجاد (ع) میفرماید: «هنگامیکه یوسف (ع) آن خواب را دید و بامداد برای پدر بازگو کرد، یعقوب به خاطر آنچه از یوسف شنید با آنچه خدای عزوجل به او وحی کرد که آمادهباش، غمگین شد و ترسید که آن بلای بهخصوص در مورد یوسف باشد ازاینرو مهربانی او از میان برادران به یوسف بیشتر شد و چون برادران رفتار پدر را نسبت به یوسف دیدند که او را گرامی میدارد و بر آنان ترجیح میدهد، بر آنها گران آمد... و گفتند یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند (قمی،1416،1: 62). این روایت نشان میدهد که چنین محبتی پس از اخبار به یعقوب اتفاق افتاده است. در این صورت توجیه چنین رفتاری از یعقوب قابلپذیرش است ضمن اینکه خداوند یوسف که نیکوترین و زیباترین مردم و کاملترین ایشان از جهت علم، فضل، ادب و عفاف بود به یعقوب روزی کرده بود (مجلسی، بیتا ج 12: 325). نتیجه چنین غم و درنتیجه محبتی از جانب یعقوب (ع) را بیشتر مینمود.
پنج) اقتضای فطرت کمال خواه
هر انسانی وقتی فرد واجد کمالاتی را ببیند، خودآگاه یا ناخودآگاه بهسوی او کشیده میشود و سعی در محبت کردن به آن شخص را دارد، در مورد حضرت یعقوب (ع) و یوسف (ع) نیز چنین است بههرحال حق مطلب این است که اگر یعقوب یوسف و برادرش را دوست میداشت به خاطر آن پاکی و کمالات بود که مخصوصاً در حضرت یوسف میدید و پیشبینی میکرد که بهزودی خداوند او را برخواهد گزید و تأویل احادیث تعلیمش خواهد کرد و نعمتش را بر او و آل یعقوب تمام خواهد کرد، پس منشأ محبت بیشتر یعقوب به این جهت بود، نه هوای نفس.
2-5) سجده یعقوب و فرزندانش در برابر یوسف و نقد آن
از چالشهای دیگری که در ارتباط حضرت یعقوب و فرزندان نمود دارد، سجده یعقوب و فرزندان در مقابل یوسف (ع) است که از چند جهت آن را محل اشکال قرار دادهاند:
اولاً: مگر در برابر غیر خدا جابز است که یعقوب در عرض خدا به یوسف سجده و او را عبادت میکند.
ثانیاً: یعقوب پدر یوسف و از احترام ابوت برخوردار است، چرا خود را در برابر فرزندی که جایگاه کمتری دارد سجده میکند.
ثالثاً: یعقوب پیرمردی والامقام بود و احترام چنین فردی بر جوانی مانند یوسف واجب است. نباید او چنین اجازهای میداد.
رابعاً: یعقوب در زمره پیامبران بزرگ الهی بود و سجده اینچنینی شایسته چنین مقامی نیست.
خامسا: اجتهاد و تمسک یعقوب به عبادت و زاهدانه زیستنش، بسیار بیشتر از یوسف بود پس باوجوداین دلایل چگونه یوسف اجازه داد تا پدرش در برابرش سجده کند.
در پاسخ به این شبهه مواردی را بررسی میکنیم:
یک: ابن عباس میگوید: «در حقیقت سجده یعقوب و فرزندانش سپاسگزاری از خداوند است به خاطر آنکه بار دیگر یوسف را زنده یافتند چراکه آنها در ابتدای ورود سر به سجده نگذاشتند، بلکه بعدازآن که به بالای تخت فراخوانده شدند اقدام به سجده نمودند تا خداوند را به خاطر اعتلای مقام که به او بخشیده است و تحقق رؤیایش شکر کردند (جزایری، 1380: 315).
دو: یوسف بهمثابه قبلهای شده که آنها در مقابل او به خاطر نعمت بازیافتنش خدای را شکر کردند همچنانکه میگوییم در برابر کعبه سجده کردم منظور خود کعبه نیست بلکه صرفاً خانه خدا نشانهای است و مقصود واقعی ذات اقدس الهی است.
سه: ضمیر «خروا» در آیه «و رفع ابویه علی العرش وخروا له سجدا» (یوسف،100) به پدر و مادر بازنمیگردد بلکه منظور برادران وی میباشند، چراکه در غیر این صورت باید گفته میشد «وخروا له ساجدین»؛ و اگر شبهه ایجاد شود در این صورت تعبیر رویای حضرت یوسف به اکمل وجه محقق نگشته است. باید گفت: دلیلی ندارد که تحقق رؤیا کاملاً منطبق بر خود رؤیا باشد؛ بلکه ماحصل علم انجامیافته یعنی بزرگداشت یوسف مدنظر است همینکه یعقوب از کنعان بهسوی او حرکت میکند از مصادیق تعبیر رؤیا است.
چهار: ممکن است در زمان یوسف تنها راه ابراز محبت همان سجده بوده باشد. البته این دلیل خالی از اشکال نیست چراکه در این صورت یعقوب استحقاق بیشتری داشت تا در برابرش به سجد افتند.
پنج: شاید سجده فرزندان یعقوب در برابر یوسف با اشاره او انجامشده باشد تا کینهها از بین رفته و تکبر و خودستایی به تواضع و فروتنی تبدیل گردد.
شش: شاید خداوند یعقوب و فرزندانش را به خاطر مصلحتی پوشیده و حکمتی خاص به سجده در برابر یوسف واداشت همچنانکه فرشتگان در برابر آدم چنین صورتی داشت. یوسف خود به سجده یعقوب و همراهان راضی نبود فقط به اجرای دستورات الهی سکوت کرد.
نتیجهگیری
نقش الگوها در تربیت نقش اساسی است و روش الگویی در سازمان دادن به شخصیت و رفتار بسیار مؤثر است. این نقش از خانواده آغاز میشود و پسازآن فرد تحت تأثیر الگوهای آموزشی، اجتماعی و سیاسی قرار میگیرد و هرچند قدرت نفوذ الگوها بیشتر باشند و زمینه پذیرش آمادهتر باشد، همسانی در جهات مختلف و نمونهبرداری کاملتر صورت میگیرد. در این مقاله سعی شده الگوی ارتباطی اخلاقی با فرزندان که در رفتار و ارتباط حضرت یعقوب (ع) با یوسف (ع) و سایر فرزندانش بهعنوان یک الگوی تربیتی-اخلاقی و مبتنی بر فرایند ضمن توجه به شخصیت حضرت یعقوب (ع) و یوسف (ع) بهعنوان پیامبران معصوم موردتوجه قرار گیرد.
ازآنجاکه محوریت بحث سوره مبارکه یوسف بود، ابتدا جایگاه و اهمیت الگوهای قرآنی و اخلاقی موردتوجه قرار گرفت، پسازآن اهمیت این سوره در آموزههای اخلاقی بهویژه اخلاق ارتباطی با فرزندان مطرح شد. موقعیتهای اخلاقی متعددی در این سوره موردبررسی قرار گرفت که به نحوه ارتباط متقابل یعقوب (ع) و یوسف (ع)، یوسف (ع) و برادران محوریترین توجه ما در مقاله حاضر بود. علاوه بر این اصول اخلاقی حاکم بر ارتباط یعقوب (ع) و فرزندان ازجمله: اصل خدامحوری، اصل تکریم، اصل عزت، اصل تغافل و... بیان شد. در بخش پایانی نوشتار چالشهای الگوی ارتباطی یعقوب مانند چالش حسادت و شبهه سجده آن حضرت در برابر یوسف (ع) اشارهشده است. نتیجه آنکه اخلاق اسلامی مبتنی بر مبانی توحیدی و آموزههایی که در روایات آمده است ضمن توجه به رویکردهای عقلی با بیان اصول و قواعد اخلاقی به بیان الگو و نیز راهحلهای چالشها و تعارضها و مسائل اخلاقی میپردازد.